در قسمت اول این مقاله به بررسی شش مورد از موضع گیری های امام رضا علیه السلام در مقابل مامون پرداختیم. حال به ادامه مبحث می پردازیم.
موضعگیرى هفتم ( مفاد دستخط امام بر سند ولیعهدى)
به نظر می رسد آنچه امام در سند ولیعهدى نوشت، نسبت به موضع گیری هاى دیگرش از همه مؤثرتر و مفیدتر بود. در آن نوشته مىبینیم که در هر سطرى و بلکه در هر کلمهاى که امام با خط خود نوشته، معنایى عمیق نهفته و به وضوح بیانگر برنامهاش براى مواجه شدن با توطئههاى مأمون مىباشد .
امام با توجه به این نکته که سند ولیعهدى در سراسر قلمرو اسلامى منتشر مىشود، آن را وسیله ابلاغ حقایقى مهم به امت اسلامى قرار داد. از مقاصد و اهداف باطنى مأمون پرده برداشت و بر حقوق علویان پا فشرد و توطئهاى را که براى نابودى آنان انجام مىشد، آشکار کرد.
امام در این سند، نوشته خود را با جملههایى آغاز مىکند که معمولا تناسبى با موارد مشابه نداشت:« ستایش براى خداوندى است که هر چه بخواهد همان کند. هرگز چیزى بر فرمانش نتوان افزود و از تنفیذ مقدراتش نتوان سرباز زد...»
آنگاه به جاى آن که خداى را در برابر این مقامى که مأمون به او بخشیده سپاس بگوید، با کلماتى ظاهرا بى تناسب با آن مقام، پروردگار را چنین توصیف مىکند:« او از خیانت چشم ها و از آنچه در سینهها پنهان است آگاهى دارد.»
امام علیه السلام با انتخاب این جملات مىخواست ذهن مردم را به خیانتها و نقشه هاى پنهانى توجه دهد.
امام نوشته(دستخط) خود را چنین دامه مىدهد: « و درود خدا بر پیامبرش محمد، خاتم پیامبران، و بر خاندان پاک و مطهرش باد...»
در آن روزها هرگز عادت بر این نبود که در اسناد رسمى از پى درود بر پیغمبر، کلمه «خاندان پاک و مطهرش» را نیز بیفزایند، اما امام مىخواست با آوردن این کلمات به پاکى اصل و دودمان خویش اشاره کند و به مردم بفهماند که اوست که به چنین خاندان مقدس و ارجمندى تعلق دارد، نه مأمون.
بعد مىنویسند: «... امیرالمؤمنین حقوقى از ما مىشناخت که دیگران بدان آگاه نبودند.»
خوب، این چه حق یا حقوقى بود که مردم حتى عباسیان به جز مأمون آن را درباره امام نمىشناختند؟ آیا مگر ممکن بود که امت اسلامى منکر آن باشند که وى فرزند دختر پیغمبر(ص) بود؟!
بنابراین، آیا فرمایش امام اعلانى به همه امت اسلامى نبود که مأمون چیزى را در اختیارش قرار داده که حق خود او بوده؟! حقى که پس از غصب، دوباره به دست اهلش بر مىگشت.
آرى، حقى که مردم آن را نمىشناختند «حق اطاعت» بود. البته امام علیه السلام در برابر هیچ کس، حتى مأمون و دولتمردانش، در اظهار این حقیقت تقیه نمىکرد که خلافت پیامبر(ص) به على(ع) و اولاد پاکش مىرسید و بر همه مردم واجب است که از آنان اطاعت کنند.
دیگر از عبارات امام رضا(ع) که در سند ولیعهدى نوشته، اینست: « و او – مأمون- ولیعهدى خود و فرمانروایى این قلمرو بزرگ را به من واگذار کرد، البته اگر پس از وى زنده باشم ...»
امام با جمله البته اگر پس از وى زنده باشم؛ بدون شک اشاره به تفاوت فاحش سنى خود با مأمون مىکرد و در ضمن مىخواست توجه مردم را به غیر طبیعى بودن آن ماجرا و بى میلى خودش جلب کند.
امام نوشته خود را چنین ادامه مىدهد:
«هر کس گرهاى را که خدا، بستنش را امر کرده بگشاید و ریسمانى که همو تحکیمش را پسندیده، قطع کند به حریم خداوند تجاوز کرده، چه او با این عمل امام را تحقیر نموده و حرمت اسلام را دریده است...» امام با این جملات اشاره به حق خود مىکند که مأمون و پدرانش غصب کرده بودند. پس منظور وى از گروه و ریسمانى که نباید هرگز گسسته شود، خلافت و رهبرى است که نباید پیوندش را از خاندانى که خدا مأمور این مهم کرده گسست. سپس امام چنین ادامه مىدهد:
«... در گذشته کسى این چنین کرد ولى براى جلوگیرى از پراکندگى در دین و جدایى مسلمین اعتراضى به تصمیم ها نشد و امور تحمیلى به عنوان راه گریز، تحمل گردید... (7)»
در اینجا مىبینیم که گویا امام به مأمون کنایه مىزند و به او مىفهماند که باید به اطاعت وى در آید و بر تمرّد و توطئه علیه وى و علویان و شیعان اصرار نورزد. امام با اشاره به گذشته، دور نماى زندگى على(ع) و خلفاى معاصرش را ارائه مىدهد که چگونه او را به ناحق از صحنه سیاست راندند و او نیز براى جلوگیرى از تشتت مسلمانان، بر تصمیم هایشان گردن مىنهاد و تحمیل هایشان را نیز تحمل مىنمود.
سپس چنین مىافزاید:
«... خدا را بر خویشتن گواه مىگیرم که اگر رهبرى مسلمانان را به دستم دهد با همه به ویژه با بنى عباس به مقتضاى اطاعت از خدا و سنت پیامبرش عمل کنم، هرگز خونى را به ناحق نریزم و نه ناموس و ثروتى را از چنگ دارندهاش به در آورم، مگر در آنجا که حدود الهى مرا دستور داده است...»
اینها همه جنبه گوشه زدن به جنایات بنىعباس را دارد که چه نابسامانی هایى در زندگى علویان پدید آوردند و چه جان ها و خانواده هایى که به دست ایشان تار و مار گردید. امام تعهد مىکند که به مقتضاى اطاعت از خدا و سنت پیامبر(ص) با همه و به ویژه با عباسیان رفتار کند و این درست همان خطى است که على(ع) نیز خود را بدان ملزم کرده بود. پیروى از خط و برنامه على(ع) براى مأمون و عباسیان نیز قابل تحمل نبود و آن را به زیان خود مىدیدند.
امام(ع) همچنین این جمله را مىافزاید: «... اگر چیزى از پیش خود آوردم، یا در حکم خدا تغییر و دگرگونى در انداختم، شایسته این مقام نبوده خود را مستحق کیفر نمودهام و من به خدا پناه مىبرم از خشم او...»
گفتن این جمله براى مبارزه با عقیده رایج در میان مردم بود که علماى ناهنجار چنین به ایشان فهمانده بودند که خلیفه یا هر حکمرانى، مصون از هر گونه کیفر و بازخواستى است، چه او در مقامى برتر از قانون قرار گرفته و دست به هر جرم و انحرافى بیالاید کسى نباید بر او خرده بگیرد تا چه رسد به قیام بر ضد او.
امام علیه السلام با توجه به شیوه مأمون و سایر خلفاى عباسى مىخواهد این معنا را به همگان تفیهم کند که فرمانروا باید پاسدار نظام و قانون باشد نه آن که ما فوق آن قرار بگیرد. از این رو هرگز نباید از کیفر و بازخواست مصون بماند.
آنگاه براى اعلام عدم رضایت خویش از قبول ولیعهدى و نافرجام بودن آن به صراحت چنین بیان مىدارد: «جفر و جامعه (9)خلاف آن را حکایت مىکنند...» یعنى بر خلاف ظاهر امر که حاکى از دستیابى من به حق امامت و خلافت مىباشد، من هرگز آن را دریافت نخواهم کرد.
افزون بر این، امام با ذکر این حقیقت مىخواهد همگان را به رکن دوم از ارکان امامت توجه دهد، که عبارت است از آگاهى به امور غیبى و علوم ذاتى که خداوند تنها ایشان را بدین جهت بر دیگران امتیاز بخشیده است.
امام علیه السلام پس از اعلام کراهت و اجبار خویش در قبول ولیعهدى با صراحت کامل مىنویسد :«... ولى من دستور امیر المؤمنین (یعنى مأمون)(9)را پذیرفتم و خشنودیش را بدین وسیله جلب کردم...» معناى این عبارت آن است که اگر امام ولیعهدى را نمىپذیرفت به خشم مأمون گرفتار مىآمد و همه نیز معناى خشم خلفاى جور را به خوبى مىدانستند که براى ارتکاب جنایت و تجاوز، به هیچ دلیلى نیازمند نبودند. و بالاخره امام(ع) در پایان دستخط خویش در پشت سند ولیعهدى، تنها خداى را بر خویشتن شاهد مىگیرد و هرگز مأمون یا افراد دیگر حاضر در آن مجلس را به عنوان شهود بر نمىگزیند، چون مىدانست که در دل هایشان نسبت به وى چه مىگذشت. اهمیت این نکته آنجا روشن مىشود که مىبینیم مأمون با خط خویش سند مزبور را مىنویسد آن هم با متنى بسیار طولانى و بعد به امام مىگوید: «موافقت خود را با خط خویش بنویس و خدا و حاضرین را نیز شاهد بر خویشتن قرار بده.»
موضع گیرى هشتم
امام علیه السلام براى پذیرفتن مقام ولیعهدى شروطى قایل شد که طى آنها از مأمون چنین خواسته بود: «امام هرگز کسى را بر مقامى نگمارد، و نه کسى را عزل و نه رسم و سنتى را نقض کند و نه چیزى از وضع خود را دگرگون سازد، و از دور، مشاور در امر حکومت باشد. (10)
مأمون نیز به تمام این شروط پاسخ مثبت داد، بنابراین مىبینیم که امام بر پارهاى از هدف هاى مأمون خط بطلان مىکشد، زیرا اتخاذ چنین موضع منفى دلیل گویایى بود بر امور زیر :
الف: متهم ساختن مأمون به برانگیختن شبههها و ابهام هاى بسیارى در ذهن مردم.
ب: اعتراف نکردن به قانونى بودن سیستم حکومتى وى.
ج: سیستم موجود هرگز نظر امام را به عنوان یک نظام حکومتى تأمین نمىکرد.
د: مأمون بر خلاف نقشههایى که در سر پرورانده بود، دیگر با قبول این شروط نمىتوانست کارهایى را به دست امام انجام دهد.
ه: امام هرگز حاضر نبود تصمیم هاى قدرت حاکمه را عملى سازد.
و: نهایت پارسایى و زهد امام که آن را با جعل این شروط به همگان اثبات کرد. آنان که امام را به خاطر پذیرفتن ولیعهدى به دنیا دوستى متهم مىکردند با توجه به این شروط متقاعد گردیدند که بالاتر از این حد، درجهاى براى زهد قابل تصور نیست. امام با این کار، نه تنها پیشنهاد خلافت و ولیعهدى را رد کرد، بلکه پس از اجبار به پذیرفتن ولیعهدى، با قبولاندن این شروط به مأمون خود را عملا از صحنه سیاست به دور نگاه داشت.
موضع گیرى نهم
امام به مناسبت برگزارى دو نماز عید موضعى اتخاذ کرد که جالب توجه است. در یکى از آنها ماجرا چنین رخ داد:
مأمون از وى درخواست نمود که با مردم نماز عید بگزارد تا با ایراد سخنرانى وى آرامشى به قلبشان فرو آید و با پى بردن به فضایل امام اطمینان عمیقى نسبت به حکومت بیابند. امام علیه السلام به مجرد دریافت این پیام، شخصى را نزد مأمون روانه ساخت تا به او بگوید مگر یکى از شروط ما این نبود که من دخالتى در امر حکومت نداشته باشم، بنابر این مرا از نماز معاف بدار. مأمون پاسخ داد که من مىخواهم امر ولیعهدى در دل مردم و لشکریان، رسوخ یابد تا احساس اطمینان کرده، بدانند خدا چگونه ترا بدان برترى بخشیده است.
امام رضا(ع) دوباره از مأمون خواست تا او را از آن نماز معاف بدارد وقتى اصرار مأمون را دید، شرط کرد که من به نماز آن چنان خواهم رفت که رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین على (ع) با مردم به نماز مىرفتند. مأمون پاسخ داد: هر گونه مىخواهى برو!
از سوى دیگر، مأمون به فرماندهان و همه مردم دستور داد که قبل از طلوع آفتاب بر در منزل امام اجتماع کنند. از این رو، تمام کوچهها و خیابان ها مملو از جمعیت شد. از خرد و کلان، کودک و پیر، زن و مرد، با اشتیاق گرد آمدند و همه فرماندهان نیز سوار بر مرکب هاى خویش در اطراف خانه امام به انتظار طلوع آفتاب ایستادند.
همین که آفتاب سر زد، امام علیه السلام از جا بر خاست، خود را شستشو داد و عمامهاى سفید بر سر نهاد. آنگاه با معطر ساختن خویش با گام هایى استوار به راه افتاد. امام از کارکنان منزل خویش نیز خواسته بود که همه همین گونه به راه بیافتند.
همه در حالى که امام را حلقه وار در بر گرفته بودند، از منزل خارج شدند. امام سر به آسمان برداشت و با صدایى چنان نافذ چهار بار تکبیر گفت که گویى هوا و دیوارها تکبیرش را پاسخ مىگفتند. فرماندهان ارتش و مردم بر در منزل منتظر ایستاده و خود را به بهترین وجهى آراسته بودند. امام با اطرافیانش پا برهنه از منزل خارج شد، لحظهاى بر در منزل توقف کرد و این کلمات را بر زبان جارى ساخت: «الله اکبر، الله اکبر على ما هدانا، الله اکبر على ما رزقنا من بهیمة الانعام، والحمدلله على ما ابلانا.»
امام علیه السلام این جملات را با صداى بلند مىخواند و مردم نیز هم صدا با ایشان تکبیر مىگفتند. شهر مرو یکپارچه غوغا شده بود و مردم تحت تأثیر آن شرایط به گریه افتاده، شهر را زیر پاى خود به لرزه انداخته بودند.
چون فرماندهان ارتش و نظامیان با آن صحنه مواجه شدند، همه بى اختیار از مرکب ها به زیر آمده، کفش هاى خویش را هم از پایشان در آوردند. امام به سوى نماز حرکت کرد ولى هر ده قدمى که به پیش مىرفت، مىایستاد و چهار بار تکبیر مىگفت. گویى که در و دیوار شهر و آسمان، همه پاسخش مىگفتند. گزارش این صحنههاى مهیج به گوش مأمون رسید، وزیرش « فضل بن سهل» به او پند داد که اگر امام به همین شیوه راه خود را تا جایگاه نماز ادامه دهد مردم چنان شیفتهاش خواهند شد که دیگر ما تأمین جانى نخواهیم داشت، بنابراین بهتر است او را از نیمه راه برگردانیم .
مأمون نیز همین گونه با امام رفتار کرد، یعنى او را از رسیدن به جایگاه نماز بازداشت و پیشنماز همیشگى را مأمور گزاردن نماز عید نمود. در آن روز وضع مردم بسیار آشفته شد و صفوفشان در نماز، دیگر نظم نیافت.
موضع گیرى دهم
طرز رفتار و آداب معاشرت عمومى امام(ع) چه پیش از ولیعهدى یا پس از آن به گونهاى بود که پیوسته نقشههاى مأمون را بر هم مىزد. هرگز مردم ندیدند که امام علیه السلام تحت تأثیر زرق و برق شؤون حکومتى قرار گرفته در نحوه سلوکش با مردم اندکى تغییر پدید آید.
این سخنان را از زبان ابراهیم بن عباس، منشى عباسیان بشنوید:
«هرگز کسى را با سخنش نیازرد، هرگز کلام کسى را نیمه کاره قطع نکرد و هیچگاه در برآوردن نیاز کسى به حد توانش کوتاهى نکرد. در برابر کسى که نزدش مىنشست هرگز پاهایش را دراز نمىکرد و از روى ادب حتى تکیه هم نمىداد. کسى از کارکنان و خدمتگزارانش هرگز از او ناسزا نمىشنید و نه هرگز بوى زنندهاى از بدن وى استشمام مىشد. در خندیدن قهقهه سر نمىداد و بر سر سفرهاش خدمتگزاران و حتى دربانان مىنشستند...»
بىشک اینگونه صفات در محبوبیت امام علیه السلام نقش بزرگى ایفا مىکرد، به طورى که او را در نظر خاص و عام به عنوان شخصیتى پسندیده تر از هر کس دیگر جلوه مىداد. امام علیه السلام مقام حکمرانى را هرگز به عنوان یک مزیّت تلقى نمىکرد، بلکه آن را مسئولیتى بزرگ مىدانست.
مواضعى را که ذکر کردیم، براى روشن شدن برنامهاى که امام رضا(ع) براى خنثى کردن نقشهها و توطئههاى مأمون، در پیش گرفته بود، کافى است. از آن پس مأمون دیگر قادر نبود نقشى را که مىخواست از اوضاع جارى در ذهن مردم، متصور سازد. برنامه امام براى شکست و ناکامى مأمون چنان کارى و موفق بود که عاقبت مأمون به قصد نابودى امام برخاست، تا مگر به این وسیله خود را از چنگال ناملایماتى که پیوسته برایش پیش مىآمد، برهاند.
پىنوشت ها:
7- بسیار محتمل است که امام به جمله عمر( بیعت با ابوبکر گریز گاهى بود) اشاره کرده ولى آن را چنان تعمیم داده که شامل بیعت هاى دیگر نیز بشود، چه بیعت با خود عمر، عثمان، معاویه و دیگران نیز همه راه گریزى بودند...
8- جفر و جامعه دو جلد از کتاب هایى است که رسول خدا(ص) بر امیرالمؤمنین على علیه السلام املا فرموده و او نیز آنها را به خط خود نوشته است.
9- این که امام رضا(ع) مأمون را «امیرالمؤمنین» مىخواند به نظر ما چندان مسألهاى را بر نمىانگیزد، زیرا مأمون عملا مقام فرمانروایى بر مسلمانان را قبضه کرده بود و به اعتبار همین مقام ظاهرى او، مىشد که واژه امیرالمؤمنین را بر وى اطلاق کرد. ولى آیا مجرد امیرمؤمنان بودن دلیل بر فضیلت کسى مىتواند باشد؟ یا آن که بر عکس، فضیلت هنگامى محقق است که شخصى این مقام را به حق و شایستگى خدایى قبضه کرده باشد؟
آرى، اشکالى که از خواندن جمله امام رضا(ع) به ذهن ما متبادر مىشود، ناشى از عادتى است که ما با واژه امیرالمؤمنین پیدا کردهایم، چه ما این لقب را فقط بر حضرت على(ع) اطلاق کرده، حتى آن را بر دیگر امامان معصوم خود هرگز اطلاق نمىکنیم. غافل از آن که در عرف مسلمانان آن روزها هرگز چنین انحصارى براى اطلاق واژه امیرالمؤمنین وجود نداشت . به گفته دیگر، قداستى را که ما اکنون براى این واژه قائلیم هرگز در ذهن آنان مطرح نبود . آنان به مجرد آن که قدرت فرمانروایى را در دست کسى مىیافتند او را امیر خود و امیر مسلمانان و مؤمنان خطاب مىکردند، هر چند مانند خلفاى بنى امیه و دیگران که از پاکى و تقوا هم بهرهاى نداشتند.
10- الفصول المهمة، ابن صباغ مالکى، ص 241/ نورالابصار، ص 43 به بعد / عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 20 و ج 2 ص 183 / مناقب آل ابى طالب ج 4 ص 363 /علل الشرایع ج 1 ص 238 / اعلام الورى ص 230 / بحار، ج 49، ص 34 و 35 و صفحات دیگر / کشف الغمة، ج 3، ص 69 / ارشاد مفید، ص 310 / امالى صدوق، ص 43 / اصول الکافى، ص 489 / روضة الواعظین، ج 1، ص 268 و 269 / معادن الحکمة، ص 180 / شرح میمیة ابى فراس، ص 165.
نویسنده : ترنم در تاریخ دوشنبه 90/11/3