فرض کن حضرت مهدی به تو ظاهر گردد.........
ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی ؟
باطنت هست پسندیده صاحب نظری ؟
خانه ات لایق او هست که مهمان گردد ؟
لقمه ات در خوراو هست که نزدش ببری ؟
پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت داری آن قدر که یک هدیه برایش بخری ؟
حاضری گوشی همراه تو را چک بکند ؟
با چنین شرط که در حافظه دستی نبری؟
واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران؟
می توان تو را گفت شیعه اثنی عشری؟؟
نویسنده : ترنم در تاریخ جمعه 92/8/17
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی
تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراب سپهری
نویسنده : ترنم در تاریخ پنج شنبه 92/8/16
نامت چه بود ؟ آدم
فرزندِ؟ مرا نه مادری نه پدری...
بنویس اولین یتیم خلقت .....
محل تولد ؟ بهشت پاک
اینک محل سکونت ؟ زمین خاک
قدت ؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا
اینک به قدر سایه بختم به روی خاک
اعضاء خانواده ؟ حوّای خوب و پاک، قابیل خشمناک ، هابیلِ زیر خاک
روز تولدت ؟ روز جمعه ، به گمانم روز عشق
رنگت ؟ اینک فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
چشمت ؟ رنگی به رنگ بارش باران که ببارد ز آسمان
وزنت ؟ نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوست
نه آنچنان وزین که نشینم به روی خاک
جنست؟ نیمی مرا زخاک ،نیمی دگر خدا
شغلت؟ در کار کشت امیدم
شاکی تو؟ خدا
نام وکیل ؟ آن هم خدا
جرمت ؟ یک سیب از درخت وسوسه ت
تنها همین؟ همین !
حکمت ؟ تبعید در زمین
همدست در گناه ؟ حوّای آشنا
ترسیده ای؟کمی
ز چه ؟ که شوم اسیر خاک
آیا کسی به ملاقاتت آمده ؟بلی
که ؟ گاهی فقط خدا
دلتنگ گشته ای ؟ زیاد
برای که ؟ تنها خدا
آورده ای سند؟ بلی
چه ؟ دو قطره اشک
داری تو ضامنی ؟ بلی
چه کسی ؟ تنها کسم خدا
در آخرین دفاع ؟ می خوانمش چنان که اجابت کند دعا
می خوانمش چنان که اجابت کند دعا
نویسنده : ترنم در تاریخ پنج شنبه 92/8/16
نویسنده : ترنم در تاریخ پنج شنبه 92/8/16
من را همیشه خواندی و نشناختم تو را
از غصه ها رهاندی و نشناختم تو را
این بندهی اسیر معاصی و نفس را
از درگهت نراندی و نشناختم تو را
بی یاد تو گذشت همه عمر من ولی
با من همیشه ماندی و نشناختم تو را
بر خان رحمت و کرم و استجابتت
عمری مرا نشاندی و نشناختم تو را
شب های جمعه تو نمک اشک و روضه را
بر جان من چشاندی و نشناختم تو را
با رأفت و بزرگی و آقائیت مرا
تا کربلا رساندی و نشناختم تو را
شاعر : یوسف رحیمی
نویسنده : ترنم در تاریخ پنج شنبه 92/8/16
آبروی حسین به کهکشان می ارزد ، یک موی حسین بر دو جهان می ارزد ،
گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست ، گفتا که حسین بیش از آن می ارزد
پرسیدم:ازهلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهی کشیدوگفت:که ماه محرم است.
گفتم: که چیست محرم؟باناله گفت:ماه عزای اشرف اولاد آدم است
نویسنده : ترنم در تاریخ یکشنبه 92/8/12
گفتند: چهل شب حیاط خانهات را آب و جارو کن. شب چهلمین، خضر خواهد آمد. چهل سال خانهام را رُفتم و روییدم و خضر نیامد. زیرا فراموش کرده بودم حیاط خلوت دلم را جارو کنم. گفتند: چلهنشینی کن. چهل شب خودت باش و خدا و خلوت. شب چهلمین بر بام آسمان برخواهی رفت و ...
و من چهل سال از چله بزرگ زمستان تا چله کوچک تابستان را به چله نشستم، اما هرگز بلندی را بوی نبردم. زیرا از یاد برده بودم که خودم را به چهلستون دنیا زنجیر کردهام.
گفتند: دلت پرنیان بهشتی است. خدا عشق را در آن پیچیده است. پرنیان دلت را واکن تا بوی بهشت در زمین پراکنده شود.
چنین کردم، بوی نفرت عالم را گرفت. و تازه دانستم بیآن که باخبر باشم، شیطان از دلم چهل تکهای برای خودش دوخته است.
به اینجا که میرسم، ناامید میشوم، آنقدر که میخواهم همة سرازیری جهنم را یکریز بدوم. اما فرشتهای دستم را میگیرد و میگوید: هنوز فرصت هست، به آسمان نگاه کن. خدا چلچراغی از آسمان آویخته است که هر چراغش دلی است. دلت را روشن کن. تا چلچراغ خدا را بیفروزی. فرشته شمعی به من میدهد و میرود.
راستی امشب به آسمان نگاه کن، ببین چقدر دل در چلچراغ خدا روشن است.
عرفان نظر آهاری
نویسنده : ترنم در تاریخ چهارشنبه 92/8/8