خوبِ من؛
در پایانه ی شلوغ دنیا، بی تو خسته و سرگردانم
در این ناکجاآباد ، بدنبال بلیطی می گردم که من را به تو برساند ...
قیمتش را محبت تو درج کرده اند
نمیدانم این قلب سیاه را قابل میدانند یا نه !
خوبِ من
اشکهایم کوچکند و سیاهی هایم بزرگ
آه که در این گستره چه ناتوانم
خوبِ من
دستی برآر و قلبم را از غیر خودت بتکان؛
میدانم ، دستان مهربانت سیاه نمیشوند ،
اما قلبی را درخشان خواهی کرد
قلبی که آن را خرج رسیدن به تو خواهم کرد
وه که عطرِ دستانِ معطرت چقدر نزدیکند ،
انگار همیشه اینجا بوده اند
نویسنده : ترنم در تاریخ چهارشنبه 91/9/15