خداوند گفت :
- سوگند به اسبان دونده ای که نفس نفس می زنند . سوگند به اسبانی که به سم از سنگ آتش می جهانند .
اسبان شنیدند و چنین شد که بی تاب شدند و چنین شد که دویدند ، چنان که از سنگ آتش جهید .
اسبان تا همیشه خواهند دوید از اشتیاق آن که خدا نام شان را برده است .
خداوند گفت :
- سوگند به انجیر و سوگند به زیتون .
و زیتون و انجیر شنیدند و چنین شد که رسم روییدن پا گرفت و سبزی آغاز شد و چنین شد که دانه شکفتن آموخت و خاک رویاندن . و چنین شد که انجیر جوانه زد و زیتون میوه داد .
خداوند گفت :
- سوگند به آفتاب و روشنی اش . سوگند به ماه چون از پی آن برآید . سوگند به روز چون گیتی را روشن کند و سوگند به شب چون فرو پوشد و سوگند به آسمان و سوگند به زمین .
آن ها شنیدند و چنین شد که آفتاب بالا آمد و ماه از پی اش . و چنین شد که روز روشن شد و شب فروپوشید . و چنین شد که آسمان بالا بلند شد و زمین فروتن .
و انسان بود و می دید که خداوند به اسب و به انجیر قسم می خورد ، به ماه و به خورشید و به هر چیز بزرگ و هر چیز کوچک . و آن گاه دانست که جهان معبدی مقدس است و هر چه در آن است متبرک و مبارک .
پس انسان مومنانه رو به خدا ایستاد و تقدس کرد اسب و زیتون و ماه را ، آفتاب و انجیر و آسمان را ...
عرفان نظرآهاری
از کتاب " بال هایت را کجا جا گذاشتی ؟ "
نویسنده : ترنم در تاریخ چهارشنبه 92/6/27