آخرین پله آسمان
سالها پیش از این
زیر یک سنگ
در گوشهای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم
همین.
****
یک کمی خاک
که دعایش
دیدن آخرین پله آسمان بود
آرزویش همیشه
پر زدن تا ته کهکشان بود
خاک هر شب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکهای خاک برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک
توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد
****
راستی
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
این همه از خدا دور هستم!
نویسنده : ترنم در تاریخ سه شنبه 91/7/25
به نام مهربانترین هستی زندگی
خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه و باغ ها پوشیده از گل
قول نداده زندگی همیشه به کامت باشه
خداروزهای بی غصه و شادی های بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول نداده
خدا ساحل بی طوفان، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول نداده
خدا جاده های آسون و هموار و سفرهای بی معطلی روقول نداده
قول نداده کوه ها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن ، رودخونه ها گل آلود و عمیق نباشن
ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده
پس توی ناملایمات زندگی هم شکر کن و فقط از خودش کمک بگیر
حتی اون وقتی هم که حس کردی
به اون چیزی که می خواستی نرسیدی خدارو شکر کن
چون اون می خواد تو یه زمان مناسب تری غافلگیرت کنه
و یه چیزی فراتر از خواسته الانت بهت بده.
نویسنده : ترنم در تاریخ یکشنبه 91/7/23
ساعت 3شب بود که صدای تلفن ، پسری را ازخواب بیدار کرد . پشت خط مادرش بود ... پسر با دلخوری گفت : چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی ؟
مادر گفت : 25 سال قبل در همین موقع شب
تو مرا ازخواب بیدار کردی
تولدت مبارک...
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد ... صبح سراغ مادرش رفت
وقتی داخل خانه شد
مادرش را پشت میز تلفن
با شمع نیم سوخته یافت
ساعت 3 شب بود که صدای تلفن،
ولی مادر دیگر در این دنیا نبود ...
ساعت 3 شب بود که صدای تلفن،
نویسنده : ترنم در تاریخ دوشنبه 91/7/17
والدین به شرطهایی که فرزندانشان برای مسواکزدن، خوردن یا خوابیدن میگذارند، حساسیت نشان نمیدهند و آنها همینطور به این باجگرفتنها عادت میکنند تا وقتی به سن مهدکودک یا مدرسهرفتن برسند. تازه در این زمان است که مشکل اصلی خود را نشان میدهد، چون کودک برای اینکه سرکلاس حاضر شود هم مجبور میشوید هر روز به او باج بدهند! پرسشی که اینجا مطرح میشود آن است که باید با این بچهها چه رفتاری داشت.
قبل از پاسخ به این سوال، لازم است تذکرهایی به والدین بدهیم که بتوانند قبل از رسیدن به این مرحله از آن پیشگیری کنند.
1 - این خود شما هستید که بچهها را به باجگرفتن عادت میدهید. اگر دوست دارید کودک خود را با پاداش دادن به انجام کارهای بهتر تشویق و ترغیب کنید، نباید به هیچوجه این کار را قبل از انجام اقدام پسندیده ای انجام بدهید چون در این صورت به او پاداش نمیدهید، بلکه باج میدهید تا کاری را که باید، انجام دهد.
2 - از گرفتن تصمیمهای ناگهانی و بدون برنامهریزی برای در نظر گرفتن پاداش یا تشویق بپرهیزید. شاید در آن لحظه خاص با یک تصمیم ناگهانی، کارتان راه بیفتد اما در دراز مدت کودک خود را به باج گرفتن عادت میدهید. مادری که سر سفره تصمیم میگیرد برای اینکه کودکش غذا بخورد برایش فلان اسباببازی را بخرد، به او یاد میدهد حتی برای خوردن، خوابیدن یا هر کاری که طبق روال قانونی هر خانه موظف است انجام دهد، لازم است پاداشی مطالبه کند.
3 - تا میتوانید از در نظر گرفتن پاداشهای نقدی بپرهیزید. پاداش شما برای این که کودکتان پس از برگشتن از مهدکودک وسایلش را سر جای خود گذاشته یا لباسهایش را جمع کرده، میتواند این باشد که نیم ساعت بیشتر از حد معمول هر روز تلویزیون تماشا کند، بعداز ظهر که از خواب بیدار شد با شما به پارک برود و ...
4 - در نظر گرفتن پول توجیبی مشخص و محدود برای بچهای که کلاس دوم یا سوم ابتدایی است، خوب است و باعث میشود حساب کردن و دخل و خرج را یاد بگیرد اما بیحساب و به عنوان جایزه پول دادن، او را بدعادت میکند و مشکلات ثانویه ایجاد میشود.
چگونه کودک را اصلاح کنیم؟
اگر با رفتارهای اشتباه خود و نادیده گرفتن این اصول تربیتی باعث شدهاید کودک برای انجام هر کاری پاداش یا باج طلب کند، باید به مرور این عادت او را ترک بدهید. بچهها باید بدانند در مورد اجرای قوانین و وظایف هیچ جای بحث و گفتوگویی وجود ندارد. با او صحبت کنید و بگویید همانطور که ما برای رفتن به سرکار یا غذاپختن یا مرتب کردن خانه بهانهای نمیآوریم و پاداشی از کسی نمیخواهیم چون اینها جزو وظایفمان هستند، تو هم باید بدون چون و چرا وظیفهات را انجام دهی. وظیفه تو رفتن به مدرسه است؛ بیبحث و چون و چرا.
به او اجازه ندهید از زیر بار مسوولیتهایی که برایش تعریف کردهاید، شانه خالی کند. خیلی کوتاه، مشخص و روشن به او بگویید که این موضوع یک قانون است و هیچ دلیل و برهانی برای انجام ندادنش نداریم.
سعی نکنید وارد بحث و گفتوگو شوید چون اگر وارد بازیهای کلامی شوید، حتما بچهها برنده خواهند شد. آنها آنقدر بلدند دلیلتراشی کنند که درنهایت مجبورتان میکنند اجازه دهید مطابق میل آنها رفتار کنید که میتواند مدرسه نرفتن باشد یا جمع نکردن وسایلشان.
میتوانید برای ماندن بچهها در منزل، شرایط خاصی تعیین کنید. اگر کودک هیچ بیماری و مشکلی ندارد و دلیلی را برای امتناع از مدرسه رفتن نمییابید، ترتیبی بدهید آن روز به او خوش نگذرد. اگر میگوید ناخوش است، نگذارید حالا که ترفندش برای مدرسه نرفتن جواب داده، به بازی و تفریح بپردازد. به او بگویید حق ندارد با دوستانش بازی کند و تمام روز باید در رختخواب بماند. حتی غذای مناسب بیمار به او بدهید نه آنچه دوست دارد. در پایان لازم است علت نرفتن به مدرسه را کشف و کودک را به مدرسه و محیط آن علاقهمند کنید.
اگر به اختلال اضطراب جدایی مشکوک هستید، با روان پزشک مشورت کنید و اگر شک کردهاید مشکلی در مدرسه وجود دارد که منشاء آن رفتار معلم یا همکلاسیهای اوست، سعی کنید با مسئولان مدرسه صحبت کنید. رفتار مثبت کودک را برای مدرسه رفتن مورد توجه قرار دهید و جایزه بدهید. به او نشان دهید که در نظر شما مدرسه رفتن، کار بسیار مهم و با ارزشی است و برای این کار اهمیت قائل هستند. نباید با سختگیری سعی کنید مشکل او را یک شبه حل کنید. هر کاری که مربوط به مدرسه رفتن است، از آمادهشدن، به موقع به سرویس رسیدن و... را بدون تشویق و جایزه نگذارید.
منبع : salamatiran.ir
نویسنده : ترنم در تاریخ سه شنبه 91/7/11
این گنبد زیبا قلب ایران است
می خواهم تا آنجا که دوست دارم، پربگیرم، اما تا بارگاه دوست راه طولانی است. چشم از پنجره برنمی دارم. دشت از پی دشت، کوه از پی کوه، دسته دسته گل سرخ، یک عالم سبز و یک دریا اشتیاق که دستی از غیب به جانم ریخته است! همیشه همین طور است. خودم را که به مولا می سپارم، دیگر این من نیستم که می روم، برای لحظه ای، خواب مرا می رباید... دست در دست نور و آرمیدن در کنار ضریح! چه دل انگیزند این خواب های خوب!
برمی خیزم، پیرامونم غوغایی به پاست. صدای دل هاست. همه می گویند: یا ضامن آهو! رسیده ایم انگار! این گنبد زیبا، قلب ایران است. چه دورنمایی دارد!السلام علیک یا علی بن موسی الرضا. السلام علیک یا... بغضی غریب و بعد هم های و هوی پریشان دل. تا غروب راهی نیست. دل و نقاره و اشک به هم می آمیزند، و من پر از ضریح می شوم. و سرشار از رازهای طلایی!... چه بویی از کنارم گذشت، بوی آسمان بود. یک بوی خیس، یک بوی معنوی سبز. گویا فطرتم بود که معطر شد از عشق! ضریح اینک به ملکوت می ماند، و من می خواهم تا رضایت «رضا» اوج بگیرم. نیشابور از خاطرم می گذرد، لحظه ای که امام سر از کجاوه بیرون آورده اند و فریاد شادی و اشک شوق، زمین و زمان را به هم پیچیده است. لحظه ای که سینه چاکان حضرتش ازفرط عشق به خاک غلتیده اند. لحظه ای که بیش از بیست هزار تن تقریرات امام را می نویسند. [«لااله الاالله» دژ استوار من است و من یکی از شرط های آنم.] به راستی اگر ولایت نباشد، کلمه مقدس «توحید» چگونه استوار یابد!؟
شب از نیمه گذشته است. همه جا سرشار از اشک و گلاب است و من خود را با همه شور به کجاوه سبز ولایت می رسانم.
یا ضامن آهو! دل های بی پناهمان را که چون آبگینه های شکسته در پهنای گیتی سرگردانند، در پای ضریح مقدست آشیان ده که محتاج پرکشیدن به آبی لایتناهی فطرت خدا یی مان هستیم.
نویسنده : ترنم در تاریخ چهارشنبه 91/7/5