نویسنده : ترنم در تاریخ جمعه 92/6/29
هر کجا سلطان بود دورش سپاه و لشگر است
پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشگر است ؟!
با خبر باشید ای چشم انتظاران ظهور
سلطان عالم از همه تنهاتر است
نویسنده : ترنم در تاریخ جمعه 92/6/29
خداوند گفت :
- سوگند به اسبان دونده ای که نفس نفس می زنند . سوگند به اسبانی که به سم از سنگ آتش می جهانند .
اسبان شنیدند و چنین شد که بی تاب شدند و چنین شد که دویدند ، چنان که از سنگ آتش جهید .
اسبان تا همیشه خواهند دوید از اشتیاق آن که خدا نام شان را برده است .
خداوند گفت :
- سوگند به انجیر و سوگند به زیتون .
و زیتون و انجیر شنیدند و چنین شد که رسم روییدن پا گرفت و سبزی آغاز شد و چنین شد که دانه شکفتن آموخت و خاک رویاندن . و چنین شد که انجیر جوانه زد و زیتون میوه داد .
خداوند گفت :
- سوگند به آفتاب و روشنی اش . سوگند به ماه چون از پی آن برآید . سوگند به روز چون گیتی را روشن کند و سوگند به شب چون فرو پوشد و سوگند به آسمان و سوگند به زمین .
آن ها شنیدند و چنین شد که آفتاب بالا آمد و ماه از پی اش . و چنین شد که روز روشن شد و شب فروپوشید . و چنین شد که آسمان بالا بلند شد و زمین فروتن .
و انسان بود و می دید که خداوند به اسب و به انجیر قسم می خورد ، به ماه و به خورشید و به هر چیز بزرگ و هر چیز کوچک . و آن گاه دانست که جهان معبدی مقدس است و هر چه در آن است متبرک و مبارک .
پس انسان مومنانه رو به خدا ایستاد و تقدس کرد اسب و زیتون و ماه را ، آفتاب و انجیر و آسمان را ...
عرفان نظرآهاری
از کتاب " بال هایت را کجا جا گذاشتی ؟ "
نویسنده : ترنم در تاریخ چهارشنبه 92/6/27
خداوند گفت :
- سوگند به اسبان دونده ای که نفس نفس می زنند . سوگند به اسبانی که به سم از سنگ آتش می جهانند .
اسبان شنیدند و چنین شد که بی تاب شدند و چنین شد که دویدند ، چنان که از سنگ آتش جهید .
اسبان تا همیشه خواهند دوید از اشتیاق آن که خدا نام شان را برده است .
خداوند گفت :
- سوگند به انجیر و سوگند به زیتون .
و زیتون و انجیر شنیدند و چنین شد که رسم روییدن پا گرفت و سبزی آغاز شد و چنین شد که دانه شکفتن آموخت و خاک رویاندن . و چنین شد که انجیر جوانه زد و زیتون میوه داد .
خداوند گفت :
- سوگند به آفتاب و روشنی اش . سوگند به ماه چون از پی آن برآید . سوگند به روز چون گیتی را روشن کند و سوگند به شب چون فرو پوشد و سوگند به آسمان و سوگند به زمین .
آن ها شنیدند و چنین شد که آفتاب بالا آمد و ماه از پی اش . و چنین شد که روز روشن شد و شب فروپوشید . و چنین شد که آسمان بالا بلند شد و زمین فروتن .
و انسان بود و می دید که خداوند به اسب و به انجیر قسم می خورد ، به ماه و به خورشید و به هر چیز بزرگ و هر چیز کوچک . و آن گاه دانست که جهان معبدی مقدس است و هر چه در آن است متبرک و مبارک .
پس انسان مومنانه رو به خدا ایستاد و تقدس کرد اسب و زیتون و ماه را ، آفتاب و انجیر و آسمان را ...
عرفان نظرآهاری
از کتاب " بال هایت را کجا جا گذاشتی ؟ "
نویسنده : ترنم در تاریخ چهارشنبه 92/6/27
عرفان نظرآهاری
از کتاب " لیلی نام تمام دختران زمین است "
نویسنده : ترنم در تاریخ سه شنبه 92/6/19
گفت :
- کسی دوست ام ندارد. می دانی چقدر سخت است این که کسی دوست ات نداشته باشد ؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی . حتی تو هم بدون دوست داشتن ... !
خدا هیچ نگفت .
گفت :
- به پاهایم نگاه کن ! ببین چقدر چندش آور است . چشم ها را آزار می دهم. دنیا را کثیف می کنم . آدم هایت از من می ترسند. مرا می کشند برای این که زشت ام . زشتی جرم من است .
خدا هیچ نگفت .
گفت:
- این دنیا فقط مال قشنگ ها ست . مال گل ها و پروانه ها ، مال قاصدک ها ، مال من نیست .
خدا گفت :
- چرا مال تو هم هست . دوست داشتن یک گل ، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک کار چندان سختی نیست . اما دوست داشتن یک سوسک ، دوست داشتن تو کاری دشوار است . دوست داشتن کاری است آموختنی و همه رنج آموختن را نمی برند . ببخش کسی را که تو را دوست ندارد . زیرا که هنوز مؤمن نیست . زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته او ابتدای راه است .
مؤمن دوست دارد . همه را دوست دارد . زیرا همه از من است . و من زیبایم .
من زیبایی ام ، چشم های مؤمن جز زیبا نمی بینند. زشتی در چشم ها ست . در این دایره هر چه که هست ، نیکو ست. آن که بین آفریده های من خط کشید شیطان بود. شیطان مسئول فاصله ها ست . حالا قشنگ کوچک ام! نزدیک تر بیا و غمگین نباش .
قشنگ کوچک حرفی نزد و دیگر هیچ گاه نیندیشید که نازیبا ست .
عرفان نظرآهاری
از کتاب " بال هایت را کجا جا گذاشتی ؟ "
نویسنده : ترنم در تاریخ یکشنبه 92/6/3