سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چرا امام رضا علیه السلام، ولایتعهدى مأمون را پذیرفت؟ این سؤالى است که مقاله در پى پاسخگویى به آن به سه محور مهم مى‏پردازد:

1 ـ دلایل پذیرش ولایتعهدى: امام رضا(ع) در قبول ولایتعهدى ناچار شد، زیرا در صورت امتناع نه تنها خود امام بلکه علویان نیز در مخاطره قرار مى‏گرفتند. نیاز امت اسلامى به وجود امام و علماى شیعه وجه دیگرى براى قبول این منصب بود. با پذیرش آن، برای علویان در حکومت سهم پیدا شد و زمینه حضور اهل بیت در صحنه سیاست فراهم گردید، هر چند که ائمه هیچگاه در مسأله رهبرى امت تقیه نکردند. افشاگرى امام رضا(ع) علیه مأمون مؤید همین مطلب است.

2 ـ ترسیم اوضاع فرهنگى و اجتماعى جامعه آن روز: انحراف فرمانروایان، وجود علماى فرومایه و معتقدین به جبر که تحریم قیام و انقلاب علیه ستمگران را از عقاید دینى مى‏شمردند.

3 ـ موضع ‏گیرى‏هاى امام در برابر پذیرش ولایتعهدى: امام براى این که به بى ‏رغبتى خود به ولایتعهدى و اجبارى بودن آن صحه بگذارد به موضع‏گیرى‏هایى پرداخت: یعنی هرگز در مدینه پیشنهاد آنان را نپذیرفت، با این که با خانواده دعوت شده بود، خود به تنهایى عازم خراسان شد، در مسیر، با خواندن حدیث سلسلة الذهب به مشکل اساسى مردم که توحید و ولایت است اهمیت داد و اتصال به مبدأ اعلى را شرط رهبرى امت دانست، همواره بر این نکته تأکید مى‏نمود که مأمون مرا به اجبار به ولایتعهدى برگزیده است، امام وانمود مى‏کرد که مأمون حق را به اهل آن واگذار کرده است و کار مهمى نکرده و حتى مأمون به حقانیت و اولویت اهل بیت اعتراف مى‏کند که مفاد دست خط امام بر سند ولایتعهدى که مى‏فرماید اگر زنده باشم و حکومت در دستم قرار گیرد به مقتضاى اطاعت خداوند عمل مى‏کنم. شروط امام که تنها مشاور باشد و عزل و نصبى نداشته باشد، نماز عید فطر و رسوایى مأمون و آداب و معاشرت امام، دلایل روشنى است بر خنثى کردن نقشه‏ها و توطئه‏هاى مأمون از سوى آن حضرت .

پس از آن که امام پیشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از سوى مأمون، پشت ‏سر نهاد، خود را در برابر صحنه بازى دیگرى یافت و آن این که مأمون به رغم امتناع امام از خلافت از پاى ننشست و این بار ولیعهدى خویش را به وى پیشنهاد کرد. در اینجا نیز امام مى‏دانست که منظور مأمون، تأمین هدف هاى شخصى است، لذا این بار نیز امتناع ورزید، ولى اصرار و تهدیدهاى مأمون چندان اوج گرفت که امام به ناچار با پیشنهاد او موافقت کرد.

 دلایل امام براى پذیرفتن ولیعهدى

امام رضا علیه السلام به این حقیقت توجه داشت که در صورت امتناع از پذیرش ولایتعهدى نه تنها جان خود، بلکه علویان و دوستدارانشان نیز در معرض خطر واقع مى‏شوند. در این حال اگر بر امام جایز بود که در آن شرایط، جان خویشتن را به خطر بیافکند، ولى در مورد دوستداران و شیعیان خود و یا سایر علویان هرگز به خود حق نمى‏داد که جان آنان را نیز به مخاطره بیاندازد، بنابراین ولایتعهدى را پذیرفتند. افزون بر این، بر امام لازم بود که جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند . زیرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان نیاز بسیار داشت. اینان باید باقى مى‏ماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبهه‏ها باشند .

آرى، مردم به وجود امام و دست پروردگان وى نیاز بسیار داشتند، چه در آن زمان موج فکرى و فرهنگى بیگانه‏اى بر همه جا چیره شده بود که در قالب بحث‏هاى فلسفى و تردید نسبت به مبادى خدا شناسى، با خود کفر و الحاد به ارمغان مى‏آورد. حال اگر او با رّد قاطع و همیشگى ولیعهدى، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مى‏سپرد، این فداکارى کوچکترین تأثیرى در مسیر تلاش براى نیل به این هدف مهم در بر نمى‏داشت. علاوه بر این، پذیرش مقام ولیعهدى از سوى امام(ع) یک اعتراف ضمنى از سوى عباسیان را نشان مى‏داد، دایر بر این مطلب که علویان در حکومت سهم شایسته‏اى داشتند.

دیگر از دلایل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود که مردم اهل بیت را در صحنه سیاست حاضر بیابند و آنان را به دست فراموشى نسپارند، و نیز گمان نکنند که آنان همانگونه که شایع شده بود، فقط علما و فقهایى هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمى‏آیند. شاید امام خود نیز به این نکته اشاره مى‏کرد هنگامى که «ابن عرفه» از وى پرسید: «اى فرزند رسول خدا، به چه انگیزه‏اى وارد ماجراى ولیعهدى شدى؟»  امام پاسخ داد: «به همان انگیزه‏اى که جدّم على(ع)، را وادار به ورود در شورا نمود.» (1)  گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدى خویش چهره واقعى مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدف هاى وى در کارهایى که انجام مى‏داد، هر گونه شبهه و تردیدى را از نظر مردم برداشت.

آیا خود امام رغبتى به این کار داشت؟

مطالبی را که گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن ولیعهدى نمى‏باشد. بلکه همانگونه که حوادث بعدى اثبات کرد، او مى‏دانست که هرگز از دسیسه‏هاى مأمون و دار و دسته‏اش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مأمون پایدار نخواهد ماند. امام به خوبى درک مى‏کرد که مأمون به هر وسیله‏اى که شده در مقام نابودى جسمى یا معنوى وى برخواهد آمد. تازه اگر هم فرض مى‏شد که مأمون هیچ نیت شومى در دل نداشت، با توجه به سن امام امید زیستن تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف مى‏نمود. پس این دلایل هیچ کدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى از سوى امام کافى نبود.

برنامه پیشگیرى امام

اکنون که امام رضا(ع) در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى ندارد، و نمى‏تواند این مقام را وسیله رسیدن به هدف هاى خویش قرار دهد، زیان هاى گرانبارى پیکر امت اسلامى را تهدید مى‏کند و دینشان هم به خطر افتاده است، از سویى هم امام نمى‏تواند ساکت بنشیند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان نشان بدهد.. پس باید در برابر مشکلاتى که در آن زمان وجود دارد برنامه‏اى بریزد. اکنون درباره‏اى این مشکلات سخن خواهیم گفت:

1 ـ انحراف فرمانروایان: کوچکترین مراجعه به تاریخ بر ما روشن مى‏کند که فرمانروایان آن ایام ـ چه عباسى و چه اموى ـ تا چه حد در زندگى، رفتار و اقداماتشان با مبانى دین اسلام تعارض و ستیز داشتند، همان اسلامى که به نامش بر مردم حکم مى‏راندند. مردم نیز به موجب «مردم بر دین ملوک خویشند» تحت تأثیر قرار گرفته، اسلام را تقریبا همانگونه که مى‏فهمیدند که اجرایش را در متن زندگى خود مشاهده مى‏کردند. پیامد این اوضاع، انحراف روز افزون و گسترده از خط صحیح اسلام بود، که دیگر مقابله با آن هرگز آسان نبود.

2 ـ علماى فرومایه و عقیده جبر: گروهى خود فروخته که فرمانروایان آنچنانى، «علما» یشان مى‏خواندند، براى مساعدت ایشان مفاهیم و تعالیم اسلامى را به بازى مى‏گرفتند تا بتوانند دین را طبق دلخواه حکمرانان استخدام کنند و خود نیز به پاس این خدمتگزارى به نعمت و ثروتى برسند. این مزدوران حتى عقیده جبر را جزو عقاید اسلامى قرار دادند، عقیده فاسدى که بى‏مایگى آن بر همگان روشن است. این عقیده براى آن رواج داده شد که حکمرانان بتوانند آسان تر به استثمار مردم بپردازند و هر کارى که مى‏کنند قضا و قدر الهى معرفى شود تا کسى به خود جرأت انکار آن را ندهد. در زمان امام(ع) از رواج این عقیده فاسد یک قرن و نیم مى‏گذشت، یعنى از آغاز خلافت معاویه تا زمان مأمون.

3 ـ فرومایگان و عقیده قیام بر ضد ستمگران: همین عالمان خود فروخته بودند که قیام بر ضد سلاطین جور را از گناهان بزرگ مى‏شمردند و با همین دستاویز، برخى از علماى بزرگ اسلامى را بى‏آبرو ساخته بودند، آنان تحریم قیام و انقلاب را از عقاید دینى مى‏شمردند. (2)

برنامه امام رضا(ع)

در آن فرصت کوتاهى که نصیب امام (ع) شد و حکمرانان را سرگرم کارهاى خویشتن یافت، وظیفه خود را براى آگاه کردن مردم ایفا نمود. این فرصت همان فاصله زمانى بین در گذشت رشید و قتل امین بود. ولى شاید بتوان گفت که فرصت مزبور ـ البته به شکلى محدود ـ تا پایان عمر امام ( در سال 203) نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود نفوذ گسترده‏اى بین مردم پیدا کرد و حتى نوشته‏هایش را در شرق و غرب کشور اسلامى منتشر مى‏کردند و خلاصه همه گروه ها شیفته او گردیده بودند.

 

موضع گیرى‏هایى که مأمون انتظار نداشت

امام رضا(ع) مواضع گوناگونى براى رو به رو شدن با توطئه‏هاى مأمون اتخاذ مى‏کرد که مأمون آنها را قبلا به حساب نیاورده بود.

 نخستین موضع ‏گیرى

امام تا وقتى که در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خوددارى کرد و آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد که مأمون به هیچ قیمتى از او دست بردار نیست. حتى برخى از متون تاریخى به این نکته اشاره کرده‏اند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود. اتخاذ چنین موضع سرسختانه‏اى براى آن بود که مأمون بداند که امام دستخوش نیرنگ وى قرار نمى‏گیرد و به خوبى به توطئه‏ها و هدف هاى پنهانیش آگاهى دارد... تازه با این شیوه امام توانسته بود شک مردم را نیز پیرامون آن رویداد برانگیزد.

 موضع ‏گیرى دوم

به رغم آن که مأمون از امام خواسته بود که از خانواده‏اش هر که را مى‏خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولى امام با خود هیچ کس حتى فرزندش جواد(ع) را هم نیاورد. در حالى که آن یک سفر کوتاه نبود، سفر مأموریتى بس بزرگ و طولانى بود که باید امام طبق گفته مأمون رهبرى امت اسلامى را به دست بگیرد. امام حتى مى‏دانست که از آن سفر برایش بازگشتى وجود ندارد.

 موضع گیرى سوم

در ایستگاه نیشاور، امام با نمایاندن چهره محبوب خود براى دهها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده، روایت زیر را خواند: « کلمه توحید (لا اله الا الله) دژ من است، پس هر کس به دژ من وارد شود از کیفرم مصون مى‏ماند.»

در آن روز حدود بیست هزار نفر این حدیث را به محض شنیدن از زبان امام نوشتند و این رقم با توجه به کم بودن تعداد با سوادان در آن ایام بسیار اعجاب‏انگیز مى‏نماید.

جالب آن که مى‏بینیم امام در آن شرایط هرگز مسایل فرعى دین و زندگى مردم را عنوان نکرد، نه از نماز و روزه و از این قبیل مطالب چیزى را گفتنى دید و نه مردم را به زهد در دنیا و آخرت اندیشى تشویق کرد، امام حتى از آن موقعیت شگرف براى تبلیغ به نفع شخص خویش نیز سود نجست و با آن که به یک سفر سیاسى به مرو مى‏رفت، هرگز مسایل سیاسى یا شخصى خویش را با مردم در میان ننهاد. به جاى همه اینها، امام به عنوان رهبر حقیقى مردم توجه همگان را به مسأله اى معطوف نمود که مهمترین مسأله زندگى حال و آینده ‏شان به شمار مى‏رفت.

آرى، امام در آن شرایط حساس فقط بحث « توحید» را پیش کشید، چرا که توحید پایه هر زندگى با فضیلتى است که ملت ها به کمک آن از هر نگون ‏بختى و رنجى، رهایى مى‏یابند. اگر انسان توحید را در زندگى خویش گم کند، همه چیز را از کف باخته است.

رابطه مسأله ولایت با توحید

پس از خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد، ولى هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته، به سوى ایشان بود. همچنانکه مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید مى‏اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از عمارى - چیزی مانند هودج که بر پشت اسب، شتر و فیل می بندند و بر آن می نشینند و سفر می کنند-  بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگرى به زبان آورد، با صداى رسا فرمود: « کلمه توحید شرطى هم دارد، و آن شرط من هستم.»

در اینجا امام یک مسأله بنیادى دیگرى را عنوان کرد، یعنى مسأله «ولایت» که همبستگى شدیدى با توحید دارد.

آرى، اگر ملتى خواهان زندگى با فضیلتى است پیش از آن که مسأله رهبرى حکیمانه و دادگرانه برایش حل نشده باشد، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند، جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و طاغوت ها خواهد بود که براى خویشتن حق قانونگزارى ـ که مختص خداست قایل شده و با اجراى احکامى غیر از حکم خدا جهان را به وادى بدبختى، نکبت، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند کشانید. اگر به راستى رابطه ولایت با توحید را درک کنیم، در خواهیم یافت که گفته امام « و آن شرط، من هستم» با یک مسأله شخصى، آن هم به نفع خود او، سر و کار نداشت، بلکه مى‏خواست با این بیان یک موضوع اساسى و کلى را خاطر نشان کند، لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله آن را هم ذکر مى‏کند و به ما مى‏فهماند که این حدیث، کلام خداست که از زبان پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین شیوه‏اى در نقل حدیث، از امامان ما بسیار کم سابقه است، مگر در موارد بسیار نادرى مانند اینجا که امام مى‏خواست مسأله «رهبری امت» را به مبدأ اعلى و خدا پیوسته سازد.

امام در ایستگاه نیشابور از فرصت براى بیان این حقیقت سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حکم خدا، امام مسلمانان معرفى کرد. بنابراین، بزرگترین هدف مأمون را با آگاهى بخشیدن به توده‏ها در هم کوبید، چه او مى‏خواست که با کشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگیرد که آرى، حکومت او و بنى عباس یک حکومت قانونى است.

نکته‏اى بس مهم

امامان ما در هر مسأله‏اى، ممکن بود «تقیه» را روا بدانند، ولى در این مسأله که خود شایسته رهبرى امت و جانشینى پیامبرند، هرگز تقیه نمى‏کردند، هر چند این مورد بیشتر از همه برایشان خطر و زیان در برداشت.

این خود حاکى از اعتماد و اعتقاد عمیقشان نسبت به حقانیت ادعایشان بود. از باب مثال، امام موسى کاظم علیه السلام را مى‏بینیم که با جبار ستمگرى چون هارون الرشید برخورد پیدا مى‏کند، ولى بارها و در فرصت هاى گوناگون حق خویش را براى رهبرى به رخش مى‏کشد.     (3) رشید خود نیز در برخى جاها به این حقانیت، چنانکه کتب تاریخى نوشته‏اند، اذعان کرده است.

روزى رشید از او پرسید: «آیا تو همانى که مردم در خفا دست بیعت با تو مى‏فشارند؟» امام پاسخ داد:« من امام دل ها هستم ولى تو امام بدن ها.» (4)

 موضع‏ گیرى چهارم

امام علیه السلام چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفى با مأمون سخن مى‏گفت، نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدى، هیچ کدام را نمى‏پذیرفت تا آن که مأمون با تهدیدهاى مکررى به قصد جانش برخاست.

امام با اینگونه موضع‏گیرى زمینه را طورى چید که مأمون را رویاروى حقیقت قرار دهد. امام فرمود: «مى‏خواهم کارى کنم که مردم نگویند على بن موسى به دنیا چسبیده، بلکه این دنیاست که از پى او روان شده.» با این شگرد به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت‏آمیز نبوده و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ‏ریزى بردارد.

 موضع ‏گیرى پنجم

امام رضا علیه السلام به اینها نیز بسنده ننمود، بلکه در هر فرصتى تأکید مى‏کرد که مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدى رسانده است. افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاهى مى‏داد که مأمون به زودى دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام به صراحت مى‏فرمود که به دست کسى جز مأمون کشته نخواهد شد و کسى جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتى پیش روى مأمون هم گفته بود. امام تنها به گفتار بسنده نمى‏کرد، بلکه رفتارش در طول مدت ولیعهدى همه از عدم رضایت وى و مجبور بودنش حکایت مى‏کرد.

 موضع ‏گیرى ششم

امام علیه السلام از کوچکترین فرصتى که به دست مى‏آورد سود جسته این معنا را به دیگران یادآورى مى‏کرد که مأمون در اعطاى سمت ولیعهدى کار مهمى نکرده جز آن که در راه برگرداندن حق مسلم امام که قبلا از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است. بنابراین امام قانونى نبودن خلافت مأمون را پیوسته به مردم خاطر نشان مى‏ساخت.

نخست در شیوه اخذ بیعت مى‏بینیم که امام جهل مأمون را نسبت به شیوه رسول خدا که مدعى جانشینیش بود، بر ملا ساخت. مردم براى بیعت با امام آمده بودند که امام دست خود را به گونه‏اى نگاه داشت که پشت دست در برابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مى‏گرفت. مأمون به وى گفت چرا دستت را براى بیعت پیش نمى‏آورى. امام فرمود: تو نمى‏دانى که رسول خدا به همین شیوه از مردم بیعت مى‏گرفت؟ (5)

دیگر از نکات شایان توجه آن که در مجلس بیعت، امام به جاى ایراد سخنرانى طولانى، عبارات کوتاه زیر را بر زبان جارى ساخت: « ما به خاطر رسول خدا بر شما حقى داریم و شما نیز به خاطر او بر ما حقى دارید، یعنى هر گاه شما به حق ما توجه کردید، بر ما نیز واجب مى‏شود که حق شما را منظور بداریم.»

این جملات میان اهل تاریخ و سیره نویسان معروف است و غیر از آن نیز چیزى از امام در آن مجلس نقل نکرده‏اند. امام حتى از این که کوچکترین سپاسگزارى از مأمون کند خوددارى کرد و این خود موضع سرسختانه و قاطعى بود که مى‏خواست ماهیت بیعت را در ذهن مردم خوب جاى دهد و در ضمن موقعیت خویش را نسبت به زمامدارى در همان مجلس حساس بفهماند.

 اعتراف مأمون به اولویت خاندان على(ع)

روزى مأمون در مقام آن برآمد که از امام اعتراف بگیرد به این که علویان و عباسیان در درجه خویشاوندى با پیامبر با هم یکسانند، تا به گمان خویش ثابت کند که خلافتش و خلافت پیشینیانش همه بر حق بوده است.

مأمون وامام رضا علیه السلام باهم گردش مى‏کردند. مأمون رو به امام کرده گفت: اى ابوالحسن! من پیش خود اندیشه‏اى دارم که سرانجام به درست بودن آن پى‏ برده‏ام. آن این که ما و شما در خویشاوندى با پیامبر یکسان هستیم و بنابراین، اختلاف شیعیان ما همه ناشى از تعصب و سبک‏اندیشى است.

امام فرمود: این سخن تو پاسخى دارد که اگر بخواهى مى‏گویم و گرنه سکوت بر مى‏گزینم.

مأمون اصرار کرد که نه، حتما نظر خود را بگویید که در این باره چگونه مى‏اندیشى؟

امام از او پرسید: بگو ببینیم اگر هم اکنون خداوند پیامبرش محمد(ص) را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بیاید، آیا موافقت مى‏کنى؟

مأمون پاسخ داد: سبحان الله چرا موافقت نکنم مگر کسى از رسول خدا روى بر مى‏گرداند!

آنگاه بی درنگ امام افزود: بسیار خوب، حالا بگو ببینم آیا رسول خدا مى‏تواند از دختر من هم خواستگارى کند؟

مأمون در دریایى از سکوت فرو رفت و سپس بى‏ اختیار چنین اعتراف کرد: آرى به خدا سوگند که شما در خویشاوندى به مراتب به ایشان نزدیکترید تا ما. (6)

 پی نوشت ها:

1- مناقب آل ابى‏طالب، ج 4، ص 364 / معادن الحکمة، ص 192 / عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 140 / بحار، ج 49، ص 140 و 141 .

2- احمد بن حنبل در رساله «السنة» به این موضوع تصریح کرده که این البته از عقاید اهل حدیث و سنت است. ابو یعلى در طبقات الحنابلة، ج 1، ص 26 آن را نقل کرده و اشعرى نیز در مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 232 و در الابانة، ص 9 بدان اشاره کرده است.

3- مراجعه شود به الصواعق المحرقة، ینابیع المودة، وفیات الاعیان، بحار، قاموس الرجال و دیگر منابع.

4- الاتحاف بحب الاشراف، ص 55/ الصواعق المحرقة، ص 122.

5- المناقب، ج 4، صص 369 و 364 / بحار، ج 49، ص 144 / علل الشرایع، مقاتل الطالبین، نورالابصار، نزهة الجلیس و عیون اخبارالرضا.

6- کنزالفوائد، کراجکى، ص 166 / الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص 15 و 16/ بحار، ج 49، ص 188 / مسند الامام الرضا، ج 1، ص 100.




نویسنده : ترنم در تاریخ پنج شنبه 90/10/29

برای روشن شدن فلسفه حجاب زن و راز تفاوت آن با پوشش مردان، توجه به مطالب ذیل لازم است:

1- توجه به رابطه پوشش با فرهنگ دینی.


بر اساس فرهنگ اسلامی، انسان موجودی است که برای رسیدن به کمال و معنویّت خلق گردیده است. اسلام با تنظیم و تعدیل غرایز به ویژه غریزه جنسی و توجه به هر یک از آن‏ها در حدّ نیاز طبیعی، سبب شکوفایی همه استعدادهای انسان شده و او را به سوی کمال سوق داده است. پوشش مناسب برای زن و مرد عامل مهمی در تعدیل و تنظیم این غریزه است.

2- توجه به ساختار فیزیولوژی انسان.‏

نوع پوشش زن و تفاوت آن با لباس مرد رابطه‏ای مستقیم با تفاوت‏های جسمی و روحی زن و مرد دارد.در تحقیقات علمی در مورد فیزیولوژی و نیز روان‏شناسی زن و مرد ثابت شده که مردان نسبت به محرّک‏های چشمیِ شهوت‏انگیز حساس ترند و چون تأثیر حس بینایی زیادتر است و چشم از فاصله دور و میدان وسیعی قادر به دیدن است، از سوی دیگر ترشّح هورمون‏ها در مرد صورتی یکنواخت و بدون انقطاع دارد، مردان به صورتی گسترده تحت تأثیر محرّک‏های شهوانی قرار میگیرند اما زنان نسبت به حس لمس و درد حساس ترند و به محرّک‏های حسی پاسخ میدهند. حس لامسه بروز زیادی ندارد و فعالیتش محدود به تماس نزدیک است.از این گذشته چون هورمون‏های جنسی زن به صورت دوره‏ای ترشخ میشوند و به طور متفاوت عمل میکنند، تأثیر محرّک‏های شهوانی بر زن صورتی بسیار محدود دارد و نسبت به مردان بسیار کمتر است.
با توجه به مطالب فوق میتوان گفت: حجاب در اسلام از یک مسئله کلّی و اساسی ریشه گرفته است. اسلام میخواهدد انواع التذاذهای جنسی (چه بصری و لمسی و چه نوع دیگر) به محیط خانواده و در چهارچوب شرع و قانون اختصاص یابد و اجتماع تنها برای کار و فعالیت باشد، بر خلاف سیستم غربی که حضور در جامعه را با لذت جویی جنسی به هم میآمیزد و تعدیل و تنظیم امور جنسی را به هم میریزد.اسلام قائل به تفکیک میان این دو محیط است و برای تأمین این هدف، پوشش و حجاب را توصیه نموده است، زیرا بی بند و باری در پوشش به معنای عدم ظابطه در تحریک غریزه و عدم محدودیت در رابطه جنسی است که آثار شوم آن بر کسی پوشیده نیست.

3- آثار و فواید رعایت حجاب و پوشش دینی.


1- بهداشت روانی اجتماع و کاهش هیجان‏ها و التهاب جنسی که سبب کاهش عطش سیری ناپذیری شهوت است.
2- تحکیم روابط خانوادگی و برقراری صمیمیت کامل زوجین.
با رواج بی حجابی و جلوه گری زن، جوانان مجرد، ازدواج را نوعی محدودیت و پایان آزادیهای جنسی خود تلقّی میکنند وافراد متأهل هر روز در مقایسه‏ای خطرناک میان آن چه دارند و ندارند، قرار میگیرند. این مقایسه‏ها، هوس را دامن زده و ریشه زندگی را میسوزاند.
3- استواری اجتماعی و استیفای نیروی کار و فعالیّت‏
دختر و پسری که در محیط کار و دانشگاه تحریک شهوانی شوند، از تمرکز و کارآیی آن‏ها کاسته میشود و حکومت شهوت بر اجتماع سبب هدر رفتن نیروی فکری و کاری است.
4- بالارفتن ارزش واقعیت زن و جبران ضعف جسمانی او
حیا، عفاف و حجاب زن میتواند در نقش عاطفی او و تأثیرگذاری بر مرد مؤثر باشد. لباس زن سبب تقویت تخیّل و عشق در مرد است و حریم نگه داشتن یکی از وسائل مرموز برای حفظ مقام و موقعیّت زن در برابر مرد است.
اسلام حجاب را برای محدودیّت و حبس زن نیاورده، بلکه برای مصونیّت او توصیه کرده است، زیرا اسلام راضی به حبس، رکود و سرکوبی استعدادهای زن نیست، بلکه با رعایت عفاف و حفظ حریم، اجازه حضور زن را در اجتماع داده امّا از سوء استفاده شهوانی و تجاری منع کرده است.
در واقع حجاب موجب محدودیت، مردان هرزه میباشد که در صدد کام جوییهای آزاد و بی حد و حصر هستند و مصونیت زنان از دست این گروه از مردان منظور است.علاوه بر مطالب فوق استاد مطهری در بیان این که چرا حجاب به زنان اختصاص یافته می گوید: اما علت این که در اسلام دستور پوشش، اختصاص به زنان یافته، این است که میل به خود نمایی و خودآرایی مخصوص زنان است. از نظر تصاحب قلب‏ها و دل‏ها مرد شکار است و زن شکارچی، همچنان که از نظر تصاحب جسم و تن، زن شکار است و مرد شکارچی. میل زن به خود آرایی از حس شکارچیگری او ناشی میشود. در هیچ جای دنیا سابقه ندارد که مردان لباس‏های بدن نما و آرایش‏های تحریک کننده به کار برند. این زن است که به حکم طبیعت خاص خود میخواهد دلبری کند و مرد را دل باخته و در دام علاقه خود اسیر سازد. بنابراین انحراف تبرّج و برهنگی، از انحراف‏های مخصوص زنان است و دستور پوشش هم برای آنان مقرر گردیده است".(1) به عبارت دیگر: جاذبه و کشش جنسی و زیبایی خاص زنانه و تحریک پذیری جنس مردانه، یکی از علت‏های این حکم است. توصیه و دستور الهی به پوشش و حجاب برای زنان، به منظور ایجاد محدودیت و محرومیت و چیزهایی از این قبیل که تنها فریب شیطانیاند نمیباشد، بلکه در واقع برای آگاهی دادن به گوهر ارزشمند در وجود زنان است که باید از آن مراقبت و شده و حفظ شود و به تاراج نرود. این کاملاً معقول است که هر چیزی ارزشمندتر باشد، مراقبت و محافظت بیشتری را میطلبد تا از دست راهزنان در امان باشد و به شکل یک ابزار برای مطامع سودپرستان در نیاید.
به یاد داشته باشیم که غریزه جنسی، نیرومند و عمیق است. هر چه بیشتر اطاعت شود، سرکش‏تر میگردد، همچون آتش که هر چه به آن بیشتر هیزم بدهند، شعله ورتر میشود، و شهوت خود را به صورت یک عطش روحی و خواست اشباع نشدنی در میآورد.(2) و وضعیت جهان معاصر و کشانده شدن عده‏ای به همجنس بازی نشانه آشکاری از این حالت است.بنابراین رعایت نکردن پوشش اسلامی توسط زنان نه تنها از بین رفتن حساسیت مردان را به دنبال ندارد، بلکه موجب طغیان غریزه جنسی آنان نیز میگردد و پس از مدتی باعث دلزدگی و بی معنایی آن خواهد شد.در مورد مردان نیز این گونه نیست که بتوانند با هر نوع لباسی از خانه بیرون آیند و نوع پوشش آنها می تواند به هر صورتی باشد بلکه مردان نیز در این جهت با محدودیت های خاص خود نسبت به پوشش مواجه هستند اما محدوده پوشش آنان به جهت حضور بیشتر در اجتماع و کارهای سخت و به جهاتی که در بالا ذکر شد با زنان متفاوت است.

پی نوشت‏ها:

1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 19، ص 436، با تلخیص.
2. همان، ص 434.




نویسنده : ترنم در تاریخ یکشنبه 90/10/18

نمونه هایی از حمله شیطان از راست

نفاق

هیچ عامل مخالفی، بیشتر از عواملی که از صور مقدس وارد عمل شدند، به اسلام ضربه وارد نکرده اند. هر گاه دشمن با چهره های حرام و کفرآمیز حمله نموده، شکست خورده است. اما همواره در لباس نفاق موفق بوده است. امیرالمومنین علیه السلام، چهره درخشان و همیشه پیروز تاریخ اسلام، بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی کسانی ضربه بیشتری خوردند که با لباس مقدسات وارد شدند. در افرادی مانند طلحه و زبیر، سابقه دینی، صحابی بودن و عبادات زیادشان کمکی به آنها نکرد. چرا که حرص، حسادت و عجب کورشان کرده و تا آنجا گمراهشان نمود که به دشمنی با امامشان برخاسته و بر پیکره اسلام خنجرها زدند. امام حسن و امام حسین علیهم السلام نیز توسط دشمنانی که ظاهر مقدس داشتند به شهادت رسیدند. به عنوان مثال، ابن سعد در کربلا نماز جماعت به پا کرد و هنگامی که تیر می انداخت گفت؛ در قیامت شهادت بدهید که من اولین تیر را انداختم. بعد از امام خمینی نیز، افراد بسیاری کینه های خود را بروز دادند. جامعه ما بیشتر از جانب موجهین ساده لوح دچار مشکل شد که با چهره های مقدس عمل کردند. امام علی علیه السلام فرمودند: حق با آرامش نازل می شود مراقب باش در شناختن حق، افراد را ملاک قرار ندهید.

نه اجتهاد، نه روحانیت و نه مرجعیت هیچ کدام تقدس نمی آورند. حتی می توانند علیه حق استخدام شوند. هوشیار باشید حق را بشناسید تا بی دین نشوید.

وسواس

وسواس تحریف اندازه هاست، که از مسایل سطحی آغاز شده و به تدریج به حیطه اخلاق و حتی اعتقادات انسان نفوذ می کند.

پذیرش وسواس به یقین عبودیت شیطان است. و این بدان معناست که ما با پذیرش وسواس از ولایت خدا و اندازه ها و حدود شرعی که برایمان تعیین نموده است، خارج شده و حدود تعیین شده توسط شیطان را پذیرفته ایم. پس می توان اینگونه گفت که وسواس نوعی بی ادبی و جسارت به پروردگار محسوب شده و مساوی با ظلم به نفس خویش است؛ "و من یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه"... سوره طلاق، آیه 24 کسی که از اندازه های الهی خارج شود به خودش ظلم کرده است. هدف از طهارت و وضو و... تقرب به خداوند است، اما شیطان با تغییر چهارچوبهای آنها، ما را وادار به برپا داشتن نمازی می کند که خودش می پسندد. وسواس عاملی مهم در ایجاد دین زدگی به شمار میرود. شخصی که مبتلا به وسواس است بعد مدتی خسته شده و عباداتش را رها می کند. و این دقیقا تحقق همان هدفی است که شیطان دنبال می کرده است.

یادمان باشد که وسواس تنها در حدود احکام شرعی و مسائل ظاهری اتفاق نمی افتد. عرفان و فقه هم علومی ریاضی اما باطنی هستند. زمانی که وسواس بتواند به محدوده ظواهر نفوذ کند بندریج ریاضیات روح و باطن انسان را نیز به هم ریخته و در اخلاقیات و اعتقادات هم رسوخ میکند.مباحث شکیات در رساله برای جلوگیری از ابتلا به وسواس است. یقین بدانیم؛ مقدساتی که به حیثیت انسانی لطمه وارد کنند، هرگز در پیشگاه خداوند مقدس نخواهند بود.

نمونه هایی از تغییر در حدود الهی

گاهی شیطان، مستحباتی را به ما تحمیل نموده و واجبات را از ما می گیرد. میدانیم، مستحبی که به واجب لطمه بزند، حرام است. در این موارد، فرد در قالب احترام به خداوند معصیت می کند. به مثالهای زیر توجه کنید؛

1- با اینکه روزه برایش ضرر دارد روزه می گیرد.

2- طبق احکام ، وقتی نمی تواند لباس نجس را عوض کند و وضو بگیرد، می تواند با همان لباس نماز بخواند. اما ترجیح میدهد در آن حالت نماز نخواند. اصطلاح "به دلم نمی چسبد" از تلقینات شیطان در این موارد است.

3- جایی که باید یکبار آب بریزد، دو بار می ریزد، تا طهارت بیشتری داشته باشد.

4- قنوتش را در نماز جماعت بسیار طول می دهد و نمی تواند به رکوع برسد. در صورتیکه اگر آنقدر طول بدهد که در دو رکن از امام عقب بیافتد، نمازش باطل است.

5- در شب جمعه برای عبادات مستحبی مثل دعای کمیل و... بیدار می ماند درحالیکه میداند کم خوابی اش موجب قضا شدن نماز صبحش می شود.

6- در احکام داریم که اگر برای نماز صبح وقت وضو نداشتید، تیمم کنید. اما شیطان القا می کند که باید حتماً وضو بگیری، اینجوری به دلت نمی چسبد.

7- مجازاتهایی در اسلام برای گناهانی از قبیل زنا و قتل و... با شرایط ویژه ای آمده است، شیطان القا می کند که این مجازاتها خشن بوده و انسانی نیستند. با همین دلایل واهی نیز برخی را وادار می کند که علیه احکام الهی قضاوت کنند. آیا رحمت این گروه به انسانها از رحمت خداوند بیشتر است؟ آیااین بی رحمی است که پزشکی برای جلوگیری از سرایت بیماری به بخش های دیگر بدن ، مجبور به قطع عضوی از اعضای بدن می گردد؟

رعایت اعتدال در همه جوانب زندگی تا حد زیادی انسان را از این بیماری در امان میدارد. باید مراقب بود تا در مقدسات هم جلوتر از دین حرکت نکرد. که این جلو افتادنها انحراف، و عقب ماندنها هلاکت است. تعبد یعنی رعایت همان حدی که خداوند دستور داده است.

هدف از رعایت اندازه ها

در دین مبین اسلام، شناخت علم اندازه ها قبل از هر حرکتی، بسیار مورد تاکید قرار گرفته است. این علم، در اخلاق، احکام، عقائد و ... مانند فرمولهای ریاضی، عمل می کند، تا انسان بتواند با رعایت این نسبتها و اندازه ها، انتخابها و رفتارهای خود را با شرایط زیستی آخرت متناسب نموده و در همین دنیا که قابلیت رحمی برای آخرت دارد، تمام آنچه را که برای یک زندگی ابدی لازم است را کسب نماید.

یاد بگیریم که؛ خودمان را با اندازه ها و استانداردهای بهشت تربیت کنیم، تا انشاالله بعد از تولدی مبارک به آخرت، بتوانیم از موهبتهای بهشتی، بهره برداری کنیم. بهتر است بدانیم که عذاب جهنم نیز چیزی جز، عدم تطبیق نفس انسان با بهشت و عدم توانایی از بهره برداری از نعمتهای آن نیست.

هدف از دستورات دین آن است که بتوانیم روی دلمان پا گذاشته و به طبیعتمان، نه بگوییم. مهم نیست که کدام عمل صالح را انجام دهیم، مهم آن است که با این عمل، شدنی صورت گرفته و شرطی از شرایط بهشت را کسب کرده باشیم. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: امت من در قیامت به صورت ده حیوان محشور می شوند، چرا که مسلمانی آنها تنها اکتفا به صور مقدس بوده و حرکت سازنده و استانداردی مطابق با شرایط آخرت نداشتند. با هر بار تسلیم شدن در برابر دستورات خداوند، به او شبیه تر و نزدیکتر می شویم. انسانهای تنبل، متکبر اند و اینطور می پسندند که کسی با آنها کاری نداشته و هیچ دستوری متوجهشان نگردد. راحت طلبی از آرزوهای بخش طبیعی انسان است درحالیکه فطرت چیزی جز حرکت نمی طلبد. در آزمونهایی که با حقیقت کشمکش میان فطرت و طبیعت اتفاق می افتد، می توان دریافت که رشدمان در حرکت به سمت خداوند، کاذب یا حقیقی بوده است.

آموزش اندازه ها

آموزش دین، همان آموزش اندازه هاست و آموختن آن در ابتدا و یاد دادن آن به دیگران در مرحله بعد بسیار پراهمیت و کلیدیست. اما مهم آن است که خطوط قرمزی را که محدوده حرکتهای آخرتی ما را تعیین میکنند، شناخته و هرگز در طی مسیر، از آنها خارج نشویم.اگر نتوانیم در عباداتمان حدود والدین را رعایت نماییم، حتی با حجم کثیری از عبادات نیز از آغوش بهشت سقط خواهیم شد.

نظام دنیا، نظام قضا و قدر است. هر عملی که انجام پذیرد، نتایج خود را به دنبال خواهد داشت. قران نور است اما اگر نتوانیم نفسمان را با معیارهای آن تنظیم کنیم، نه تنها رشدمان نمیدهد، بلکه ممکن است توسط آن گمراه شویم. به همین دلیل ما موظفیم تمام عوامل سرنوشت ساز زندگیمان از قبیل ازدواج، انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب شغل و... را با نظام ابدی حاکم بر بهشت تنظیم کرده و دائماً با خطرات راه مبارزه کنیم.

شیطان؛ تولید کننده فکر

پروردگار بزرگ در قرآن می فرمایند:

...انَ کَید الشیطان کان ضَعیفا. سوره نساء، آیه 76

... قطعا نیرنگ شیطان سست و ضعیف است.

عملکرد شیطان در انسان تنها از راه تولید فکر بوده و هیچ تسلط دیگری بر انسان ندارد، تا جایی که قرآن نیرنگهای او را بسیار ضعیف معرفی می نماید.

افکار تولید شده توسط شیطان مانند یک ویروس وارد ذهن آدمی شده و دائماً او را در مقابل مشکلات و برخوردهای گوناگون عصبی و ضعیف می نماید.

باید بدانیم درست در همان نقاطی که در ایمان، اعتقاد، اخلاق و... ضعف داریم، در مقابلش شکست خواهیم خورد، چرا که صلاح مان در این مواقع ضعیف بوده و در واقع مکانیزم دفاعی محکمی در برابر حملاتش نداریم. به این ترتیب هرگز نمی توانیم خویشتن داری نموده و بالعکس تمام ناراحتی ها و اضطراب هایمان را سریعاً به دیگران منتقل خواهیم کرد. بنابراین بسیار روشن است که در پرتو نور ایمان، دلها به قدرت و آرامش رسیده و بی هیچ دردسر و تلاش مضاعفی با افکار شیطانی مبارزه خواهند کرد. فقط کافی است که به آغوش رب العالمین پناه ببریم؛

و اما ینزغنک من الشیطان نزغ، فاستعذ بالله، انه سمیع علیم. سوره اعراف، (آیه 200)و اگر از شیطان وسوسه ای تو را برانگیخت، به خداوند پناه ببر، که بی شک او شنوای داناست.

شیطان شناسی از دیدگاه امیرالمومنین

حضرت علی علیه السلام در یکی از خطبه هایش ما را با روانشناسی این دشمن آشکار، آشنامی کند؛

خداوند فرشتگان و ابلیس را با آفرینش انسان که در ظاهر از آنها پایینتر اما با حقیقتی بسیار والاتر آفریده شد، آزمود. فرشتگان به محض آگاهی از باطن والای انسان در برابر او و به فرمان خداوند سجده نمودند . اما ابلیس به ساختار ظاهری خویش که قوی تر از انسان بود،توجه کرده و از سجده کردن سر باز زد. خداوند می توانست انسان را با هیبتی خاص بیافریند که همه در مقابل او به سجده بیفتند. اما این گونه از آفرینش را برای آزمودن فرشتگان و ابلیس برگزید. فرشتگان به محض دریافت فرمان از خداوند تسلیم شدند، چرا که به یقین میدانستند او خالق کل شی بوده، حکیم و علیم مطلق است و هرگز دستوری لغو و بیهوده نمیدهد. اما ابلیس گرفتار شخصیتی وهمی از خویش بود که برای خود تجسم می نمود.

... و فراموش نکنیم که؛

داستان فرمان خداوند بر سجده در برابر حقیقت انسان، هنوز هم ادامه دارد... در وجود همه ما تکبرهای شیطانی وجود دارد. همیشه فرشته ای با ماست که دائماً ما را به سجده در برابر خداوند (مقاومت نکردن در برابر دستورات خداوند) دعوت میکند و دیگری با توجیهات مختلف از سجده بازمان می دارد. و این آزمونیست برای ما؛ که ثابت کنیم که هستیم؟ درگیر ظاهریم یا باطن؟ همه ما در زندگی خود، بسیار با مصادیق این آزمون برخورد نموده و خواهیم نمود. جاهایی که باید فروتنی کنیم، بشکنیم تا رشد پیدا کرده و مانند خدا شویم، قوه واهمه بر عقلمان مسلط شده و خود را آنگونه تفسیر میکنیم که نیستیم. و همین ما را از پیروز شدن در آزمون خدا باز میدارد.

خداوند بندگانش را به پاره ای از دستوراتش آزموده که به اصل و ریشه آن جاهل اند. شیرینی اطاعت در آن است که انسان، باطن و فلسفه اش را نمیداند، اما اطاعت نموده و به پروردگارش اعتماد می کند. خمس، زکات، رعایت حقوق زن و مرد، جهاد، روزه و ... آزمونهای زندگی ما هستند که کبر و بزرگ منشی را از وجودمان می زدایند. اگر مقاوت های بی منطق و تعصب آلود از ضمیرمان خذف شوند، به سرعت به خداوند شبیه خواهیم شد.

زینت های شیطان

شیطان ابتدا انسان را گرفتار زینت نموده و بعد گمراهش می کند. او سعی دارد در لباسی به ما شبیه خون زند که به آن علاقه و تمایل داریم. اگر حریم دلمان را باز گذاشته و بر تعداد علایق و تمایلات دنیایی خود بیفزاییم، کار را برای او آسان تر نموده ایم. هر کس گرفتار زینتی مخصوص میگردد که کاملاً با تمایلات درونی اش سازگار است؛ پست و مقام، ثروت، علم، سیاست، زینتهای عقیدتی و فکری و.... گاهی آنقدر افکار باطل را زینت داده و گناه را زیبا جلوه میدهد که انسان نمی تواند از آن بگذرد. برخی را با آرزوهایشان به دنبال خودمی کشاند تا از هدف حقیقی زندگی باز مانده و مشغول شهواتشان شوند.

گاهی تفکری را القا می کند که نود و پنج در صدش الهی و 5 در صدش باطل است. صرف اینکه اندیشه ای بوی حق و اسلام را بدهد اما هدفی اصیل را دنبال نکند، معتبر نیست. گاهی شیطان هزار حرف حق و راه را به کار می گیرد تا بتواند در آخر یک فکر باطل را تحمیل کند. مانند کسانی که نماز بسیار میخواندند و یا خدمات بسیاری داشتند، اما سر از حمایت از معاویه درآوردند.

هوشیار باشیم که توصیه های خالقمان را جدی بگیریم. ما تنها با اتکاء به عقلمان هرگز نمی توانیم مسیر را سالم طی کنیم، بلکه برای دفع همه خطرات، به رعایت دستورات خداوند و حمایت متخصصین معصومی که از سوی او برگزیده شدند نیازمندیم.

القائات شیطانی

ابلیس به معنای مایوس شدن 15 بار در قرآن تکرار شده است. شیطان از درگاه خداوند رانده و مایوس شد و تمام تلاشش نیز مایوس نمودن پیروانش از رحمت خداوند است. از همین روست که او را ابلیس خواندند. کلمه شیطان نیز در لغت به معنای دور شونده است. آگاه باشیم که همه افکاری را که به ذهنمان می رسد، به خودمان نسبت ندهیم، چرا که شیطان در تفکرات ما سهم به سزایی دارد. تمام افکاری که از جنس ترس، غم، ناامیدی، اضطراب، سوءظن، تنبلی و... هستند از جانب شیطان بوده و برای بازماندن ما از ادامه حرکت تا آغوش خداوند طراحی شده اند. اما تفکراتی با زمینه های مثبت از قبیل شجاعت، نشاط، روشن بینی، پویایی، آرامش، مهرورزی و ... القائاتی از سوی ملائکند که برای حرکت ما لازم و ضروری به شمار میروند.

1- ناامیدی؛ یادمان باشد که ناامیدی از رحمت خداوند، گناه بسیار بزرگی بوده و در حد شرک ورزیدن به اوست. اگر پایه های اعتقادی انسان درست چیده نشود میتواند خداوند را کوچکتر از گناهانش دیده و آشتی با او را امری محال بشمارد. اگر به گناهی آلوده شدیم، هرگز حق نداریم درهای توبه را بسته ببینیم. زیباتر آنجاست که بدانیم با یک توبه حقیقی حتی تمام گناهان گذشته ما نیز به اعمال صالح بدل میشود.

2- ترس؛ بزرگنمایی مشکلات، برای تولید ترس در وجود انسان یکی دیگر از تفکرات القایی شیطان است. برای مبارزه با ترس، کافی است به این یقین برسیم که امور همه عالم به دست خداوند بوده و اوست که مسبب الاسباب است، پس پیوند با او هرگز مشکلی را لاینحل نخواهد گذاشت. اگر از چیزی می ترسید، با کمک گرفتن از خداوند در آن قدم بردارید تا به یقین برسید که این ترس فقط ساخته ذهنتان بوده است.از شکست نهراسید، چرا که همین شکستها تولیدکننده بسیاری از شجاعتها در زندگی انسانند. زمین خوردن ها ، تجربه و قدرت به همراه خواهند داشت. البته نکته مهم اینجاست که اعتماد به نفس به تنهایی شرک آور است. با تمام توانایی ها و استعدادهایمان باید بدانیم که باز هم، همه قدرتها از آن خدا بوده و جز او هرگز نباید به کسی امید داشت.

3- تنبلی؛ یکی از خطرناکترین القائات شیطان است. او با توجیه های گوناگون از قبیل نداشتن استعداد، وقت، امکانات و... تحرک را از انسان گرفته و مانع پویایی و رشدش می گردد.انسان مومن در امورات دنیایی و آخرتی اش بسیار فعال والبته ثابت الاحوال است. تنبلی، آخرت را تباه می کند. برخی افراد توانایی،امکانات و یا فرصت کافی دارند اما یک کار علمی و... را سالها عقب می اندازند. از همین روست که ورزش در اسلام، بسیار مورد تاکید قرار گرفته است. امام حسین علیه السلام فرمودند: در تمام طول عمر برای سلامتتان اقدام کنید. امام خمینی نیز فرمودند: ورزشکارها معارف الهی را بهتر از دیگران می فهمند، چون با ورزش طبیعت خود را مهار کرده و بر تنبلی غلبه نموده اند.

4- غم؛ قوی ترین ضربه فلج کننده از سوی شیطان ایجاد غم و غصه است. شیطان با نجوا کردن و غمگین نمودن انسان، او را از امید و تکاپو بازداشته و با استمرار حملاتش چنان نفس را فلج می کند که حتی از انجام وظایف دنیاییش باز می ماند. اگر نشاط انسان از بین رود یگر نمی تواند همسر و مادر، همکار، دوست و ... خوبی بوده و به وظایفش درست عمل کند. هیچ چیزی ارزش آن را ندارد که ما را غمگین نموده و وارد ذهن و خیال انسان شود. شاید هر انسانی به علت عملکرد اشتباه و یا ظلمهایی که به او شده تجربه شکستهایی را در دفتر ذهنش ثبت کرده باشد، اما این مسئله هرگز نباید قدرت برنامه ریزی و تصمیم گیری برای اینده را از او بگیرد.

هر روز، آغاز دیگری برای تولدی دوباره و در آغوش کشیدن خداوند است، فرصتها را تباه نکنیم.

شیطان و ترغیب به بحث و مجادله

نصف شخصیت عاقل، تحمل و نیم دیگر آن بی خیالی است. تحمل در برخورد با کسانی که حقی بر گردن ما دارند، مثل پدر و مادر، استاد و ... نهایت زیرکی است. می توان اینطور گفت که باید در مقابل خیلی از برخوردها، خودتان را به نادانی بزنید. در غیر اینصورت، شیطان به انواع روشها، پادرمیانی می کند تا میانه شما را برهم زند. در بسیاری از مواقع استفاده از کلام، نه تنها به حل شدن قضیه کمکی نمیکند بلکه هر دو طرف را در جهنمی غیر قابل باور غوطه ور می نماید. برخی فکر می کنند می توانند با ایجاد تشنج به حقشان برسند. در صورتیکه نه تنها این حق وصول نخواهد شد بلکه همین تشنج سرچشمه بسیاری از آسیبهای دیگر خواهد شد. باید بدانیم که تحمل یعنی جوش نیاوردن، بیرون نریختن، نه در کلام و نه در چهره. گاهی انسانها خویشتن داری میکنند اما نه به خاطر جلب رضایت خدا، بلکه با این توهم که در نظر دیگران به بهترین نحو جلوه کنند. این هرگز شجاعت و حفظ نفس نیست. پیروزی واقعی در خودسازی است. خشم را باید در مقابل نفس بروز داد.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: برای کسی که مجادله را ترک کند، سه خانه در بالاترین درجات بهشت تضمین می کنم، حتی اگر حق با او باشد.

و در جای دیگر فرمودند: بحث و مجادله از گناهان کبیره است و این افراد به شفاعت من نمی رسند. کسی که دائماً روحیه جدال دارد، نفس پر فشاری داشته و بنابراین فشار قبر زیادی خواهد داشت.

وکلام نهایی اینکه ؛

یاد پروردگار؛ درمان همه دردها

هیچ لحظه آرامی مانند دقایقی نیست که دعا کرده و به خداوند توکل می کنیم. درست در همین لحظات آسمانی است که شیطان به نعره درآمده و رهایمان خواهد کرد. و ما می مانیم و پروردگاری که اصل همه مهربانیها و آرامشهاست. اگر باور کنیم که پشتیبان های بزرگی مانند دعا، توکل، صدقه، استعانت از معصومین و ... داریم، هرگز از چیزی نهراسیده و با بی برنامه گی ها و تنبلی های بی مورد عوامل شکست و دلشوره های واهی را در زندگی برای خودمان و دیگران فراهم نمی کنیم.

حقیقت این است؛ ما هستیم که زمینه تمام اضطراب ها را با امروز و فردا کردنها و تنبلی های بی جا برای خودمان فراهم می کنیم. پس هوشیار باشیم که اتکا و اتصال به ذات خداوند چتر نجاتی برای همه ما از آغوش تمام ناآرامی هاست.

راستی پروردگار!

آموختیم که بی تو زیستن یعنی هم آغوشی با شیطانی که جز سقوط را برایمان نمی پسندد. و نیز به این یقین رسیده ایم که ساحل نجاتی جز تو نیست که در سایه اش پناه گیریم...

پروردگار! ما از خودمان به آغوش تو فرار کرده ایم، پناهمان میدهی؟....




نویسنده : ترنم در تاریخ چهارشنبه 90/10/14

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه :

آفت شناسی مهمتر از فضیلت شناسی

جایگاه گناه شناسی در دین ما بسی بالاتر و مهم تر از ثواب شناسی است. همانگونه که حضرت علی علیه السلام فرمودند: "اِجتِناب السَیئات، اولی مِن اِکتسابِ الحَسَنات" دوری از گناه، بالاتر از کسب حسنات است.

بنابراین وظیفه ما ایجاب میکند که برای دیندار زیستن،ابتدا نسبت به آفات دینداری و موانع آن، شناخت پیدا کنیم.همانگونه که همه ما به یقین میدانیم؛ شیطان از بزرگترین موانع و اصلی ترین دشمنان ما برای سالم زیستن به شمار میرود و به تعبیر قرآن برای ما یک -عَدُوٌ مُبین- دشمن آشکار است. پس در آغاز باید بر این دشمن خطرناک، حملات او و راههای دفع حملاتش شناخت پیدا کرده و سپس تلاش کنیم با مبارزات پیروزمندانه ای در مقابل او، خود حقیقی مان را بر صراط مستقیم (زندگی مطابق با دستورات خداوند) ثابت نگه داریم.

حرکت ممتد انسان از دنیا تا بی نهایت

انسان بعد از تولد سیری ممتد و بی نهایت از دنیا تا عالم برزخ و قیامت دارد. بنابراین هر کدام از ماانسانها برابر با یک بی نهایتیم و حرکتمان هرگز متوقف نمی گردد. درست همانگونه که حضرت علی علیه السلام می فرمایند: خداوند شما را برای باقی ماندن خلق نموده است نه برای فانی شدن.

از طرفی زندگی آخرت بسیار پیچیده تر و متکامل تر از زندگی دنیاست، بطوریکه همه کمالات و زیباییها در دنیا عصاره ای از حیات برزخی اند. در مثال میتوان گفت که زندگی انسان در دنیا نسبت به آخرت، مانند رحم مادر(برای جنین) نسبت به دنیاست. بنابراین انسان سالم و عاقلی که یقین دارد ماندنی نیست، همه برنامه های زندگی اش را بر اساس ابدیت و آخرتش تنظیم می کند. اما به فرموده قرآن انسانهای نادان، کر و کور کسانی هستند که تمام برنامه های زندگی خود را برای سالهایی تنظیم میکنند که احتمال میدهند عمر دنیایی شان به طول می انجامد.

شیطان؛ دشمنی حقیقی و خارجی

خداوند که خالق انسان بوده و بر تمام جوانب وجودی او احاطه دارد، در قرآن تاکید می فرماید که شما در مسیر خود به سمت ابدیت یک دشمن حقیقی با موجودیت خارجی به نام شیطان دارید که لحظه ای تنهایتان نخواهد گذاشت. در قرآن بارها داستان رانده شدن شیطان را مرور کرده ایم. زمانی که شیطان از درگاه خداوند طرد شد، سوگند یاد کرد که در مسیر صحیح زندگی انسانها که به تعبیر قرآن صراط مستقیم نام دارد، کمین گرفته و بندگان خداوند را گمراه خواهد کرد. بنابراین بسیار روشن است که شیطان به صراط های دیگر که به جهنم ختم می شوند، کاری نخواهد داشت، چرا که آنها کاملاً در مسیر اهدافش قرار دارند.

بنابراین باید هوشیار باشیم که اگر مورد حمله او قرار میگیریم نشاندهنده آن است که در مسیر مستقیم قرار داریم، فقط باید کاملاً تیزهوشانه از شکست در مقابل حملات او جلوگیری کرده و مانع انحرافمان از این مسیر گردیم. یادمان باشد که به محض منحرف شدن از صراط مستقیم، دیگر عبد شیطان شده ایم، و این یعنی تحقق اهداف او. همانطور که مرحوم علامه در المیزان فرمودند: حملات شیطان محسوس نیست، بلکه کاملاً متوجه ذهن و افکار انسان است.

خداوند در قرآن حملات شیطان را در چهار گروه حمله از سمت راست، چپ، عقب و جلو معرفی می نماید که در همین بحث به توضیح آنها خواهیم پرداخت.

شیطان؛ موهبتی برای اوج انسان

شیطان حقیقتاً خادم انسان خلق شده است که بدون حضور او هیچ رشدی به سوی برکات بی نهایت الهی صورت نخواهد پذیرفت. او به عنوان یک عامل منفی عمل کرده و هر بار که ما را به مقابله با خود میخواند، تمرین جدیدی برای قدرت یافتن مان به شمار میرود. اینگونه است که بعد از هر بار پیروزی در برابر او به رشد فزاینده ای دست یافته و بر میزان تقربمان به پروردگار افزوده میگردد.انسان بدون قرار گرفتن در معرض نیروی مخالف، مانند فرشتگان خواهد زیست و اساساً هیچ امتیازی نسبت به آنها نخواهد داشت. در حالیکه او به عنوان سرآمد آفریدگان خداوند و تنها مسجود فرشتگان، برای طی مسیری بی نهایت خلق شده است، تا جاییکه می تواند آینه تمام نمای حضرت حق باشد.

حرکت در چنین مسیر والایی نیازمند مبارزه ای هیجان انگیز و قدرتمند میان دو بخش اصلی در وجود انسان یعنی طبیعت و فطرت است. در پیروزی فطرت بر طبیعت است که انسان اوج گرفته و به رب الارباب تشبه می یابد. درست مانند موج سواری که از جریانات سنگین امواج برای خلق صحنه های زیبا استفاده کرده و هنرش را به نمایش می گذارد. بنابراین اگر دریا آرام باشد، هرگز موج سواری نیز وجود نخواهد داشت. اگر مقوله ای به نام نفس وجود نداشته، و ما در مبارزه با آن برای سالم زیستن تلاش نمی کردیم، تفاوتمان با فرشتگان در چه بود؟ بزرگان و اولیاء خدا که به مقامات بلند انسانی رسیده اند، تمام امتیازهای عالی عمرشان را در لابه لای همین کشمکشهای سنگین که میان فطرت و طبیعت وجودشان رخ داده است کسب کرده اند.

حملات شیطان از جلو:

1- ایجاد نگرانی نسبت به آینده

حقیقت سعادت انسان در آینده، لقاء خداوند و هم آغوشی با او در ابدیتی بی منتهاست. از همین رو شیطان، به قدری ذهن انسان را نگران آینده امورات دنیوی اش می کند که آخرت خویش رااز یاد می برد، تا جایی که تمام هم و غم زندگیش را مسایل دنیایش تشکیل می دهد.در چنین حملاتی انسان دایماً نگران آینده خود، خانواده، آینده شغلی، اقتصادی و... شده و آنها را چنان تاریک و نا امید کننده می بیند که مجالی برای اندیشیدن به ابدیت و زندگی آخرتش نمی یابد. چنین تصوراتی انسان را از مرگ، که نزدیکترین پدیده به انسان است، غافل نموده و زمانی به خود می آید که تمام زحماتش را برای همسر و فرزندان و... صرف نموده و پیش فرستاده ای برای خویش در محضر خداوند ندارد. هر چقدر انسان بیشتر به جنبه طبیعی و خواسته های نفسانی اش بپردازد، آینده فطری اش را نابودتر می کند، چرا که خواسته های طبیعت نا محدودند و هرگز به طور مطلق ارضا نمی شوند. از همین رو دائماً بر میزان غم و اضطراب این گروه از افراد افزوده شده و هرگز به آرامش واقعی نخواهند رسید. شیطان با بزرگ جلوه دادن آینده دنیایی، ابدیت را از انسان گرفته و موجب فراموش کردن خود واقعی اش که نفخه ای الهی است می گردد. از سویی خداوند نیز در قرآن یادآوری نموده است که در روز قیامت کسانی را که او را فراموش کرده و در واقع به نفس خویش خیانت نموده اند را از یاد خواهد برد.

2- اضطراب در کسب رزق

یکی دیگر از این انواع حملات شیطان، تولید نگرانی و اضطراب برای بدست آوردن روزی و گذران اقتصاد زندگی است. قرآن برای دفع چنین حملاتی، شاه کلید توکل را توصیه فرموده و متذکر می شود که روزی تان بدست خداوند بوده و هم اوست که برایتان میزان آن را مقدر می سازد. بنابراین طمع ورزیدن برای کسب روزی تا جایی که انسان را از پرداختن به آخرت بازدارد کاری بسیار کودکانه است.در واقع میزان پس انداز حقیقی ما همان مقداریست که به وسیله آن لبخند رضایت خداوند را خریده ایم. و در غیر اینصورت حتی ذره ای از اموالمان سودی برایمان نخواهند داشت.باید یاد بگیریم عفیفانه برای طلب روزی حرکت کرده و مراقب باشیم که شیطان حریصمان نکند، تا برای آینده تاریکی که در ذهنمان ساخته آنقدر تلاش کنیم که روح، فطرت و خوراک حقیقی مان را از یاد ببریم.در تجارت نیز می بایست هوشمندانه عمل کرد. درست است که پیامبر صل الله علیه و آله فرمودند؛ برکت در تجارت است، اما تجارت نباید بر جوانب اخروی زندگی سایه گسترده و هویت انسانی را به دست فراموشی بسپارد. هوشیار باشیم که خداوند هرگز باب روزی را به روی ما نخواهد بست، بلکه اشتباه از ماست که به جز او به دنبال راه دومی برای کسب روزی می گردیم.

3-ایجاد دغدغه های کاذب ذهنی و فکری

گاهی شیطان با ایجاد دغدغه های کاذب در امور مختلف زندگی، چنان ذهن انسان را درگیر نموده و افکارش را متوجه چنین موضوعاتی میسازد که فرصتی برای پرداختن به رشد انسانی اش ندارد. این دسته از مشغله ها آنچنان ذهن را درگیر خویش مینمایند که در مدت زمانی طولانی حتی فرصت یک نماز با حضور قلب را به انسان نمی دهند. در این نوع حملات، جنبه های طبیعی وجود انسان به قدری تقویت شده و اصالت میگیرند که بر بخش انسانی اش سایه افکنده و شان حقیقی اش را کمرنگ کرده و یا نابود میکنند.

4- لذت نبردن از زمان حال

شیطان در این تاکتیک به شما اجازه نمی دهد تا از زمان حال استفاده نموده یا از آن لذت ببرید. دائماً یا نگران آینده اید یا به حرفها و رفتار های دیگران فکر کرده و تحلیل منفی می کنید. برای دفع این خطر باید شروع به سازندگی کرده و بدون تکبر، به اشتباه خود اعتراف نمود. علامه جعفری فرمودند: اگر نفس را مشغول نکنید، او شما را مشغول خود نموده و آنقدر نجوا می کند تا محزون شوید و نتوانید از نعمتهایی که دارید استفاده کرده و لذت ببرید. و به این ترتیب نمی توانید حرکت موفقی داشته باشید. یقیناًاگر نتوانیم از کمالات دنیا که تجلی کمالات برزخی هستند استفاده کنیم، قطعا از کمالات برزخی و آخرتی نیز بی بهره می مانیم. برای استفاده از نعمتهای بهشتی، باید روحی آرام و قوی کسب کنیم. اگر اینجا مبارزه نکرده و آماده نشویم، تولدی دردناک در انتظارمان خواهد بود.

حملات شیطان از سمت عقب:

1-یادآوری گذشته گناه آلود و حذف انگیزه حرکت

در این گروه از حملات، شیطان با به رخ کشیدن گذشته های گناه آلود و تلخ، حذف بسیاری از باورهای اعتقادی از قبیل پذیرفته شدن توبه برای جبران گذشته، ناتوان جلوه دادن فرد برای شروع حرکتی جدید به سمت خداوند و ... امکان هر حرکت مثبت و سازنده ای را از او می گیرد. در اینصورت فرد چنان مشغول گذشته و زیر و رو کردن گناهانش میشود که مدام از خودسازی،آرامش و لذات معنوی محروم می ماند. و یا اینکه حرکتش متوقف یا کند شده و حتی امکان عقب گرد دارد. گاهی شیطان آنقدر در مقام یک موعظه گر، زیبا ایفای نقش میکند که گمان می کنیم افکارمان کاملاً الهی است. آن زمان است که خودمان را به قدری آلوده می بینیم که فرصت عبادات را از خویش گرفته و رفته رفته میان ما و خداوند فاصله می افتد تا جایی که بعد از مدتی تمام توجه و ارتباطمان با او قطع می گردد. درست در همین لحظات نکبت بار است که شیطان در گوشه ای به نظاره نشسته و ما را به سخره خواهد گرفت.

فراموش نکنیم روند حرکت ما به سوی کسب خوشبختی، با سعی و خطا همراه است. زمین خوردن و آلوده شدن گناه نیست، بلکه بلند نشدن و آلوده ماندن معصیتی بزرگ است. قانون زندگی این است؛ آنها که با جسارت به استقبال مشکلات می روند، شادترند. تلاش کنیم تا از آینده و کارهای خیر نترسیم. منفی بافی نکنیم، حتی اگر به همه آنچه که خواسته ایم نرسیده باشیم. چرا که حرکت و تلاش همواره پسندیده تر از سکون و توقف بوده است. اگر در روابطتان با دیگران و خدا دچار افکار شیطانی شدید، اجازه ندهید که این تلخی ها مانع از آشتی کردن و توبه حقیقی تان گردد. خداوند بسیار فرموده است: زمانی که بنده ام حقیقتاً توبه کند، گذشته اش را می بخشم و گناهانش را به حسنات تبدیل می کنم. فراموش نکنیم که خدای مهربان برای هدایت ما هزینه های گزافی را مانند آزار دیدن پیامبرانش، شهادت معصومین علیهم السلام ، خون دل خوردن علما و بزرگان پرداخت نموده است.

یاد بگیریم که این هزینه های سنگین را ارج نهیم.

2- ایجاد سوء ظن و تنفر کاذب

در این حمله، شیطان دائماً گذشته های تلخ را در روابط با دیگران یاد آوری کرده و تولید سوء ظن می کند. نتیجه تدریجی این سوء ظنها نیز تولید نفرتهای کاذب است. گاهی نبز بغض و کینه های قدیمی را به یاد انسان آورده و آنها را پررنگ می کند. به این ترتیب تمام انرژی و نشاط را برای حرکت به سمت سعادت از انسان سلب می نماید. سوء ظن، حتماً تزلزل ایجاد می کند. انسانی که به سوء ظن مبتلاست نمی تواند از رفتارهای دیگران برداشت خوبی داشته باشد. علاوه بر این خوب است که بدانیم سوء ظن از گناهان کبیره بوده و مانع ورود انسان به بهشت که دار سلامتی و امنیت است می گردد. در میان اهل بهشت، تحقیر، تمسخر، دل شکستن، حرف های لغو و بیهوده، خیالات نادرست و ... راه ندارد. بهشت، جایگاه اهل بخشش، مهرورزی و ندیدن ضعفهای دیگران است. مسلمان کسی است که دیگران از دست و زبان و حتی خیالات و افکارش در امان باشند و خود بتواند بر تمام ضعف های روحش غلبه کند. برای مسلمان ماندن باید بین خود حقیقی مان و این افکار منفی فاصله بیاندازیم و این جز با خودسازی میسر نمی گردد. باید قانونها و فرمولهای سالم سازی روح را شناخته و برای اجرای آنها با طبیعتمان درگیر شویم.

یادمان نرود که خداوند برای کسی که نسبت به دیگران روحیه عفو ندارد، سخت گیرتر می باشد.

حمله شیطان از سمت چپ

تمام وسوسه ها و افکاری که انسان را به سمت گناه سوق میدهند از این گروه حملات محسوب می شوند.حملات شیطان در این دسته برای هر انسان نسبت به انسان دیگر متفاوت است. نوع این حملات به زمینه هایی از گناهان که در باطن انسان وجود داشته و با دیگران متفاوت است، بستگی دارد.شاید شیطان نتواند شخصی را به دزدی وادار کند، چرا که این فرد با تلاش، زمینه ها و دستگیره های این گناه را در وجود خویش از بین برده است. اما میتواند او را به گناه دیگری مثل غیبت که زمینه اش هنوز در وجود شخص موجود هست، مبتلا کند. بنابراین هر گناه نشاندهنده یک شکست در برابر حمله از چپ شیطان بوده و به ما اثبات می کند که در کدام نقطه ضعف داشته ایم. اینگونه است که میتوان ضعفها را شناخت و برای حذفشان مبارزه نمود.

حمله شیطان از سمت راست

این نوع حمله از بدترین و مهلک ترین نوع حملات شیطان می باشد. حمله از راست، بهره گیری از دینداری افراد، علیه دین است.

به محض قطع ارتباط یک فرد با صور حرام، شیطان از طریق صورتهای مقدس برنامه ریزی نموده و تلاش میکند تا او را به جهنم بکشاند. چرا که او سوگند خورده است که حتی اگر انسانها به اعمال حرام هم آلوده نشوند، از طریق عبادات و امور دینی سعادتشان را نابود کند. هر گاه شیطان در انجام حدود الهی از سوی مومنی با مقاومت مواجه شود، از باب مقدسات عملیاتش را آغاز کرده و تیرهای زهرآلودش را نشانه میگیرد. از طرف دیگر از آنجایی که این نوع حملات در لباس دین و مقدسات بر انسان عرضه می گردند، تشخیص و تمایز آنها کمی دشوارتر از بقیه انواع حملات است. اما آنچه مهم است این است که حملات او کاملاً اثرگذار بوده و درست در همان زمان که انسان حس میکند بسیار به سعادت نزدیک شده است، باطن امر اتفاق می افتد. در اغلب موارد شیطان به فرد مومن اجازه می دهد تا بدون هیچ دغدغه ای دستورات خداوند را اجرا کند. فرصت عبادات را برایش فراهم مینماید تا بتواند در جایی که شیطان از او می خواهد، به راحتی و به پشتوانه خوبیهایش خطا کند. چنین شخصی بعد از مدتی خود را برتر از دیگران دیده و آنهایی را که در انجام برخی از واجبات و یا عبادات ضعیف تر هستند به دیده تحقیر می نگرد.

پس فراموش نکنیم که در این نوع حملات، هرگز شیطان مانع اعمال صالح و عبادات ما نمی شود، اما داستان کشمکشهای فطرت و طبیعت وجودمان را که آغاز بسیار زیبایی داشت، طوری به پایان میرساند که هیچ رشدی در حرکت به سمت خدا برایمان اتفاق نیفتد.

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: حتی اگر گناه هم نکنید، از چیزی بدتر از گناه، بر شما می ترسم که آن عجب در عبادات است. خدا گاهی مومن را به گناه می اندازد چون می داند عجب برای مومن از گناه، بدتر است.

اوج سقوط آنجاست که انسان با عبادات و خوبیها و سوابق دینی اش ، خود را بزرگتر از دیگران دیده و از خداوند متوقع گردد. و این در حالیست که خداوند بر انسانی منت نهاده و او را به سمت نور هدایت میکند.یاد بگیریم که هیچ کس را آلوده تر از خویش نبینیم. منیت چه مقدس و چه غیر مقدس فاجعه برانگیز است و شخص متکبر در نزد خداوند هرگز محبوب نیست. تمام هدف خلقت این است که انسان عبد باشد تا بتوان به خدا برسد.

هوشیار باشیم که هیچ گاه با سابقه عبادات و خیراتمان به عبادت خدا برنخیزیم.

منتظر قسمت بعدی باشید.




نویسنده : ترنم در تاریخ یکشنبه 90/10/11

سلام به همه ی دوستان محترم : 9دی نزدیکه با اون خاطرات ناراحت کننده و دلخراشش.یادم نمیره که چه قدر توی سال 88 دل رهبرمون و به خصوص آقا و مولامون صاحب الزمان را سوزوندن .چه بی احترامیهای که نکردند ولی در عوض ماهم بی جوابشون نذاشتیم . به خاطر همین موضوع باچند تا سوال و جواب در رابطه با ولایت فقیه یه قدم کوچیک برای کشورمون و خشنودی آقا امام زمان و رهبرمون برداریم .

1) دیدگاه عقل در مورد ضرورت حکومت چیست؟

با مراجعه به« دلایل عقلی» و منطق خرد این مسأله روشن می‏شود این دلائل گاه از دیدگاه یک فرد خداپرست عنوان می‏شود و گاه از دیدگاه غیر خداپرستان، زیرا هر دو در ضرورت حکومت برای جامعه مشترکند، هر چند دلائل آنها در پاره‏ای از جهات ممکن است متفاوت باشد. دلائلی که از دیدگاه عموم می‏توان برای این موضوع ذکر کرد این است که:اولاً زندگی انسان یک زندگی اجتماعی است، به گونه‏ای که اگر حیات انسانی از این ویژگی خالی شود، به پایین‏ترین مراحل جاهلیت و بهیمیت سقوط می‏کند، چرا که تمام منافع و آثار مفید و سازنده در زندگی بشری، تمدنها و پیشرفت و تکاملها و علوم و فنون و صنایع گوناگون، همه از برکات زندگی اجتماعی و همکاری و تعاون در جهات مختلف است. تا نیروهای کوچک فکری و بدنی به هم ضمیمه نشود، حرکتها و جنبشهای عظیم اجتماعی در هیچ قسمت صورت نمی‏گیرد. این از یک سو، از سوی دیگر واضح است که حیات انسان در درون جامعه علی رغم آن همه برکات و منافع مهمّی که در بردارد خالی از کشمکشها و تنازعها و تصادم منافع نیست، نه تنها به خاطر غلبه خودخواهی و خودپرستی، بلکه به خاطر اینکه بسیار می‏شود که افراد جامعه در تشخیص «حدود» و «حقوق» خود گرفتار اختلاف و اشتباه می‏شوند، اینجا است که قوانینی لازم است تا حقوق هر کس را مشخص کند، و راه را بر تعدی و تجاوز و منازعات ببندد. از سوی سوم مسلم است که این قوانین به تنهایی اثری در رفع تجاوز و تنازع ندارد، بلکه در صورتی مفید و مؤثر است که افراد مورد قبول جامعه آن را به اجرا در آورند و به تعبیر دیگر تنها بوسیله ایجاد حکومت است که نظم در جامعه برقرار می‏شود و جلو فساد و خونریزی و غصب حقوق گرفته می‏شود. به همین دلیل از قدیمترین ایام، اقوام بشری هر کدام حکومتی برای خود داشتند. ثانیاً به فرض که مردم بدون حکومت بتوانند با هم زندگی سالمی داشته باشند (امری که محال است) ولی پیشرفت و تکامل در علوم و دانشها و صنایع و شئون مختلف اجتماعی، تنها در صورت برنامه‏ریزی دقیق و مدیریت آگاه، امکان پذیر است و برنامه ریزی و مدیریت، عبارت دیگری از تشکیل حکومت است.از این رو تمام عقلای جهان تأکید بر ضرورت تشکیل حکومت برای جوامع بشری می‏کنند. 
2)فلسفه ولایت فقیه چیست؟
تبیین این مسأله به تحلیل دو نکته بر می‏گردد: 1. چرا جامعه نیازمند زعامت و ولایت سیاسی است؟ 2. چرا در جامعه اسلامی این زعامت سیاسی، برای فقیه جامع شرایط قرار داده شده است؟ جامعه انسانی از آن جهت که مشتمل بر افراد با منافع، علاقه‏ها و سلیقه‏های متعارض و مختلف است، به طور ضروری نیاز به حکومت دارد. اجتماع انسانی -هر چند در حدّ بسیار مختصر نظیر یک قبیله یا روستا، نیازمند نظام و ریاست است. اصطکاک منافع، چالش میان افراد و اخلال در نظم و امنیت، مقولاتی است که وجود نهادی مقتدر و معتبر را جهت رسیدگی به این امور و برقراری نظم و امنیت ایجاب می‏کند. بنابراین، جامعه بدون حکومت یا دولتی که دارای اقتدار سیاسی لازم و قدرت برنامه‏ریزی، تصمیم‏گیری، اجرا و امر و نهی است، ناقص خواهد بود و دوام و بقای خویش را از دست خواهد داد. امام علی(ع) در مقابل خوارج -که شعار «لا حکم الاّ للّه» سر می‏دادند و بر نفی وجود حکومت و امارت اصرار ورزیده، مدعی حکومت مستقیم خدا بر خویش بودند می‏فرمود: «انّه لابد للناس من أمیر برّ او فاجر یعمل فی إمرته المؤمن»؛ «به ناچار مردم نیازمند وجود حاکم هستند؛ خواه نیکوکار و خواه بدکردار تا در حکومت او مرد با ایمان، کار خویش کند».نهج البلاغه، خطبه 40. سرّ نیاز به ولایت سیاسی در نقص و ضعف فرد انسانی نهفته نیست؛ بلکه در ضعف و نقص مجتمع انسانی است. بنابراین اگر جامعه‏ای از افرادی شایسته و حق‏شناس نیز فراهم آمده باشد، باز هم نیازمند حکومت و ولایت سیاسی است؛ زیرا اموری وجود دارد که مربوط به جمع می‏شود و نیاز به تصمیم‏گیری کلی و در سطح عمومی دارد و فرد -از آن جهت که فرد است نمی‏تواند در این موارد تصمیم‏گیرنده باشد. اختلاف نظام‏های سیاسی در اموری نظیر: شیوه توزیع قدرت، شرایط صاحبان قدرت، چگونگی احراز قدرت سیاسی، نقش و جایگاه مردم در واگذاری قدرت سیاسی و... است؛ و گرنه در اصل اینکه جامعه بشری نیازمند ولایت و زعامت سیاسی است، اتفاق نظر وجود دارد و تنها مخالف آن، آنارشیست‏ها هستند که نه عدد معتنابهی‏اند و نه دلیل موجهی دارند. اما اینکه در اندیشه سیاسی شیعه، زعامت سیاسی در عصر غیبت به فقیه جامع شرایط واگذار شده، بدان جهت است که رسالت و وظیفه حکومت، تطبیق امور مسلمانان با تعالیم شریعت است. هدف حکومت دینی، تنها برقراری امنیت و رفاه به هر شکل و سامان نیست؛ بلکه باید امور جامعه و روابط و مناسبات آن با احکام، اصول و ارزش‏های دینی مطابق باشد و این مهم نیازمند آن است که مدیر جامعه اسلامی -در عین برخورداری از توانایی‏های لازم در عرصه مدیریت آشناترین مردم به حکم خداوند در این موارد بوده و از فقاهت لازم در امور اجتماعی و سیاسی برخوردار باشد. امام علی(ع) می‏فرماید: «أیها الناس ان احق الناس بهذا الامر أقواهم علیه و أعلمهم بأمر الله فیه»؛ «ای مردم! سزاوارترین مردم به امارت و خلافت کسی است که بدان تواناتر و در آن به فرمان خدا داناتر باشد».همان، خطبه 173. پس جامعه اسلامی، نیازمند ولایت و زعامت سیاسی است؛ همچنان که هر جامعه دیگری برای برطرف کردن بعضی از کمبودها و نواقص اجتماعی خویش و تأمین نظم و امنیت، محتاج آن است. این زعامت سیاسی به فقیه عادل توانا داده شده است؛ زیرا مدیریت جامعه اسلامی -افزون بر توانایی‏های مدیریتی به اسلام‏شناسی و فقه‏شناسی نیز نیازمند است.برای آگاهی بیشتر ر.ک: جوان آراسته، حسین، مبانی حکومت اسلامی

3)از نظر عقلی وجود ولایت فقیه چه لزومی دارد؟

در این رابطه، ادله عقلی متعددی وجود دارد که: اولاً هر یک از زاویه خاصی مسأله را مورد بررسی قرار می‏دهد. وثانیا برخی از آن ادله، مستقلات عقلیه است و برخی ملازمات عقلیه. یکی از وجوه عقلی که به اختصار بدان اشاره می‏کنیم این است که یکی از مباحث مهم فلسفه سیاست، ویژگی‏ها و اوصاف رهبران است. به عبارت دیگر این سؤال همواره وجود دارد که آیا «رهبر و شخص اول حاکم در یک جامعه، چه کسی و با چه خصوصیاتی باید باشد؟» درپاسخ به این سؤال، ابتدا دو فرض قابل تصور است: 1ـ هیچ معیار و ویژگی خاصی لازم نیست. 2ـ وجود یک‏ سریویژگی‏ها و خصوصیات لازم است. بطلان فرض اول کاملاً بدیهی است؛ زیرا همواره بنای عقلا بر این بوده است که برای ابتدایی ‏ترین سطوح مدیریت در جامعه، در جست‏وجوی افراد ذی‏صلاح با ویژگی‏های خاصی باشند؛ چه رسد به مدیریت کلان اجتماعی که سرنوشت یک ملت را در ابعاد گوناگون رقم می‏زند. بنابراین فرض دوم تعیّن می‏یابد. در فرض دوم یک‏ سری ضوابط و ویژگی‏های عام است که همه عقلای عالم وجود آنها را ضروری و لازم می‏دانند؛از قبیل: 1ـ دانش و بینش سیاسی و اجتماعی، 2ـ تدبیر، 3ـ قدرت مدیریت. اما آیا این مقدار برای رهبری یک جامعه کافی است؟ جواب این سؤال در گرو ساختار یک حکومت، اهداف تشکیل آن و خاستگاه و پایگاه ارزشی و مکتبی آن است. شایان توجه آن که حکومت اسلامی، حکومتی مبتنی بر احکام و ارزش‏های الهی است و در آن: اولاً جست‏وجوی سعادت دنیوی و اخروی انسان‏ها ملحوظ است و ثانیا راه تأمین این هدف نیز، در احکام و ارزش‏های الهی تعیین گردیده است. لاجرم کسی که در رأس چنین حکومتی قرار می‏گیرد، علاوه بر دارا بودن شرایط عام لازم برای رهبری یک جامعه، باید از دو ویژگی دیگر نیز برخوردار باشد: 1ـ شناخت دقیق نظام حقوقی و احکام و هنجارهای الهی و توان کشف و استنباط آنها از منابع و مصادر اصلی در برخورد با مسائل گوناگون اجتماعی (فقاهت). 2ـ تعهد والتزام و پای ‏بندی به احکام الهی (عدالت) و دوری از اوصاف اخلاق رذیله و اجتناب از دنیاپرستی و هواخواهی (تقوا). ازاین‏ رو قانون اساسی شرایط رهبر را چنین معرفی می‏کند: 1ـ صلاحیت علمی لازم برای افتا در ابواب مختلف فقه، 2ـ عدالت و تقوای لازم برای رهبری امت اسلام، 3ـ بینش صحیح سیاسی و اجتماعی، تدبیر، شجاعت، مدیریت و قدرت کافی برای رهبری. 
4)دیدگاه روایات در مورد ضرورت حکومت چیست؟
مسأله ضرورت حکومت، در روایات اسلامی بازتاب گسترده‏ای دارد و در آنها تصریح شده که مردم بدون حکومت نمی‏توانند زندگی کنند و حتی یک حکومت ظالم، از هرج و مرج و بی حکومتی بهتر است! 1ـ در نهج البلاغه در پاسخی که امیر مؤمنان علی (ع) به خوارج داد ـ که می‏گفتند « لاحُکْمَ اِلّا لِلّهِ» [حکومت و حاکمیت و داوری مخصوص خداست] ـ فرمود «کَلِمَهُ حَقٍّ یُرادُبِهَا الْباطِلُ» [این سخن حقی است که از آن اراده باطل شده است]، سپس فرمود «نَعَمْ اِنَّهُ لا حُکْمَ اِلّا لِلهِ وَ لکِنَّ هؤُلاء یَقُولوُنَ لا اِمْرَةَ اِلّا لِلهِ» [آری درست است که فرمانی جز فرمان خدا نیست، ولی اینها می‏گویند حکومت و زمامداری مخصوص خداست]، سپس فرمود «وَاِنَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ اَمیرِ بَرٍّ اَوْ فاجِرٍ یَعْمَلُ فی اِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ، وَ یَسْتَمْتِعُ فیهَا الْکافِرُ، وَ یُبَلِّغُ اللهُ فیها الاَجَلَ، وَ یُجْمَعُ بِهِ الفَیْئُ، وَ یُقاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ، وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ، وَ یُؤْخَذُ بِهِ للِضَّعیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتّی یَسْتَریحَ بَرّ وَ یُسْتَراحَ مِنْ فاجِرٍ» (نهج‏البلاغه، خطبة 40) [مردم به هر حال نیازمند به امیر و زمامداری هستند، خواه نیکوکار باشد یا بدکار! تا مؤمنان در سایة حکومتش به کار خویش مشغول باشند و کافران نیز بهره‏مند شوند و مردم در دوران حکومت او، زندگی راحتی داشته باشند، به وسیلة او، اموال بیت‏المال گردآوری شود و به کمک او با دشمنان مبارزه کنند، جاده‏ها امن گردد و حق ضعیفان از زورمندان گرفته شود، مردم نیکوکار در رفاه باشند و از دست بدکاران در امان.] 2ـ در روایات معروفی که «فضل بن شاذان» از امام علی بن موسی الرّضا (ع) نقل کرده است، در بیان دلائل تعیین «اولوالامر» و حاکمیت بر اجتماع، به سه نکته مهم اشاره فرموده می‏گویند « اگر کسی بگوید چرا اولوالامر قرار داده شده و مردم مأمور به اطاعت حاکم الهی هستند؟ گفته می‏شود به دلائل زیاد از جمله اینکه هنگامی که برای مردم حدودی تعیین شود و دستور یابند که ازآن حدود تجاوز نکنند، چون باعث فساد آنها می‏شود، این کار سامان نمی‏گیرد، مگر بوسیله حاکم امینی در رأس آنها که آنان را از تعدّی و داخل شدن در امور ممنوعه باز دارد، زیرا اگر این موضع نباشد، کسی لذّات و منافع خود را به خاطر فساد دیگران ترک نمی‏کند و لذا سرپرستی برای آنها قرار داده شده که آنان را منع از فساد کند و حدود و احکام الهی را درمیان آنها بر پا دارد. دیگر اینکه ما هیچ فرقه‏ای از فرق‏ دنیا، و هیچ ملتی از ملل را نمی‏یابیم که بدون رئیس و سرپرستی باقی مانده باشند، همان رئیس و سر پرستی که امر دین و دنیای آنها را سامان بخشد، پس در حکمت (خداوند) حکیم جایز نیست که خلق را بدون آنچه می‏داند برای آنان ضروری است رها سازد، سرپرستی که به کمک او با دشمنان بجنگند و اموال بیت‏المال را به وسیله او تقسیم کنند و جمعه و جماعت آنها را بر پا دارد و ظالم را از تعدی بر مظلوم باز دارد، برای آنان تعیین نکند. دیگر اینکه اگر مردم پیشوا و سرپرستی امین و درستکار نداشته باشند، دین و آیین خدا بر باد می‏رود و سنّت و احکام الهی تغییر می‏یابد و بدعت‏گذاران، چیزهایی از پیش خود بر آن می‏افزایند، و مخالفان از آن کم می‏کنند و امور را بر مسلمانان مشتبه می‏سازند.» در حدیث دیگری از امام صادق(ع) چنین آمده است «لایَسْتَغْنی اَهْلُ کُلَّ بَلَدِ عَنْ ثَلاثَهٍ یَفْزَعُ اِلَیْهِ فی اَمْرِ دُنْیاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ، فَاِنْ عُدِمُوا ذلِکَ کَانُوا هَمَجاً فَقِیهُ عالِم وَرِع، وَ امیر خَیّر مُطاع، وَ طَبیب بَصیر ثِقَه» (بحارالانوار 75/235) [اهل هر شهری از سه چیز بی‏نیاز نیستند تا در امور دنیا و آخرت به آن پناه برند، اگر این‏ها را از دست دهند، سقوط می‏کنند، فقیه آگاه و با تقوی، و امیر خوب مورد اطاعت، و طبیب بینا و معتمد.] این مسأله در روایات اسلامی به اندازه‏ای اهمیت دارد که حتی حکومت ظالم مقدم بر هرج و مرج و بی حکومتی شمرده شده، چنانکه از امیر مؤمنان علی(ع) می‏خوانیم «والٍ ظُلُوم غَشُوم خَیْر مِنْ فِتْنَةٍ تَدُومُ» (غررالحکم 2/784) [زمامدار ظالم و ستمگر بهتر است از فتنه (و هرج و مرجی) که پیوسته در جامعه وجود داشته باشد.]

 

 




نویسنده : ترنم در تاریخ سه شنبه 90/10/6

جواب امام سجاد علیه السلام به شماتت دشمنان
مورخین نوشته‏اند: ابراهیم پسر طلحه (از بلواگران جنگ جمل) در آن هنگام در شام بود. خود را به کاروان اسراى اهل بیت رساند. چون على بن الحسین علیهما السلام را دید، از حضرت پرسید:
على بن الحسین علیهما السلام! حالا چه کسى پیروز است؟ (گویا فرزند طلحه شکست پدرش در جنگ با على‏ابن ابى‏طالب‏علیهما السلام را در برابر چشمانش مجسم کرد و از روى انتقام‏جویى چنین گفت.)
امام سجاد علیه السلام فرمود:
«اگر مى‏خواهى بدانى ظفرمند کیست؟ هنگام نماز، اذان و اقامه بگو.» (27)
پاسخ کوتاه، اما کوبنده امام سجاد علیه السلام به پسر طلحه بن عبیدالله، پیامى ژرف به همراه داشت. به او فهماند که جنگ ما در گذشته و حال براى عزت و قدرت دنیایى نبود که اکنون ما شکست‏خورده باشیم و تو و یزید فاتح باشید. قیام ما براى زنده ماندن پیام وحى و رسالت‏بود و تا زمانى که از ماذنه‏ها، نداى اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله به گوش رسد و مسلمانان براى نماز خویش در اذان و اقامه، این شعارها را تکرار کنند، ما پیروزیم.
امام سجاد در مجلس یزید
یزید بن معاویه - لعنه الله علیه - که از پیروزى سرمست و خود را فاتح نهضت کربلا مى‏دانست، دستور برپایى مجلسى را داد تا با تشریفات خاصى اسیران اهل‏بیت‏علیهم السلام را وارد کنند و او اهل بیت را تحقیر کند. ماموران دربار موظف شدند که قافله اسرا را با ریسمان به یکدیگر ببندند و على بن الحسین علیهما السلام را که بزرگ ایشان بود، با زنجیر ببندند و (28) وارد مجلس یزید کنند. مراسم اجرا شد. کاروان اسیران، وارد مجلس یزید شدند. غبار غم و اندوه و درد بر چهره اسرا نشسته، لبخند غرور و شادى بر چهره یزید و اطرافیانش نمایان بود. امام زین‏العابدین علیه السلام سکوت را جایز ندانست. همین که چشم مبارکش به چهره خبیث‏یزید افتاد فرمود:
«انشدک الله یا یزید ما ظنک برسول الله لو رانا على هذه الحاله; (29) اى یزید تو را به خدا سوگند، اگر رسول خدا ما را بر این حال مشاهده کند با تو چه خواهد کرد؟»
امام علیه السلام با کوتاه‏ترین جمله، بلندترین پیام را به حاضرین در مجلس یزید منتقل مى‏کند.
مردم شام که یزید را خلیفه رسول الله‏صلى الله علیه وآله مى‏دانستند و براى پیامبرصلى الله علیه وآله احترام قائل بودند، با این فرمایش امام علیه السلام از خود مى‏پرسند: مگر میان اسیران با پیامبر نسبتى هست؟
سخنان امام سجاد علیه السلام چنان ضربه‏اى بر ارکان حکومت‏یزید وارد کرد که سبب رسوایى او شد و او دستور داد غل و زنجیر از دست و پا و گردن امام زین‏العابدین‏علیه السلام باز کنند.
یزید همچنان مست غرور است. چون ماموران سر سیدالشهداء را پیش یزید گذاردند، به شعر حصین بن حمام مرى تمثل جست:
«یغلقن هاما من رجال اعزه
علینا و هم کانوا اعق و اظلما;
[شمشیرها] سر مردانى را مى‏شکافند که نزد ما گرامى هستند [ولى چه مى‏توان کرد که] آنان در دشمنى و کینه‏توزى پیش‏دستى کردند!»
امام سجاد علیه السلام در جواب یزید فرمود: «اى یزید! به جاى شعرى که خواندى، این آیه را از قرآن بشنو که خداوند مى‏فرماید:
«ما اصابکم من مصیبه فى الارض و فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک على الله یسیر. لکیلا تاسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم و الله لایحب کل مختال فخور»; (30) «نرسد هیچ مصیبتى در زمین و نه در جان‏هاى شما مگر آن که در لوح محفوظ است پیش از آن که آن را پدید آریم. به درستى که آن بر خدا آسان است، تا بر آنچه از شما فوت شد غمگین نشوید و به آنچه به شما داد شاد نشوید، خدا متکبران را دوست ندارد.»
یزید که منظور امام علیه السلام و پیام آیه را دریافته بود، به شدت خشمگین شد و در حالى که با ریش خود بازى مى‏کرد، گفت: آیه دیگرى هم در قرآن هست که سزاوار تو و پدر توست:
«و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر»; (31) «هر مصیبتى که به شما برسد، نتیجه دست‏آوردهاى خود شماست و خدا بسیارى را عفو مى‏کند.»
و سپس خطاب به على بن الحسین علیهما السلام گفت: على، پدرت، پیوند خویشاوندى را برید و حق مرا ندیده گرفت و بر سر قدرت با من به ستیز برخاست، خدا با وى آن کرد که دیدى. (32)
امام سجاد علیه السلام مجددا آیه «ما اصابکم من مصیبه ...» را تلاوت کرد.
یزید به پسرش (خالد) گفت: پاسخ او را بگو. خالد ندانست چه بگوید و یزید مجددا آیه‏اى را خواند که قبلا متعرض آن شده بود.
یزید انتظار داشت که امام سجاد علیه السلام در برابر اهانت‏ها و کردار زشت او سکوت کند، ولى حضرت پیش رفت و در برابر یزید ایستاد و فرمود:
«طمع نداشته باشید که ما را خوار کنید و ما شما را گرامى بداریم. شما ما را اذیت کنید و ما از اذیت‏شما دست‏برداریم. خدا مى‏داند ما شما را دوست نداریم و اگر شما ما را دوست ندارید، سرزنشتان نمى‏کنیم.» (33)
یزید که به بن‏بست رسیده بود، گفت: راست گفتى لیکن پدر و جد تو خواستند امیر باشند. سپاس خدا را که آنان را کشت و خونشان را ریخت. سپس سخن قبلى خود را تکرار کرد که: على، پدرت، خویشاوندى را رعایت نکرد و حق مرا نادیده گرفت و در سلطنت من با من به نزاع برخاست و خدا چنان کرد که دیدى.
على بن الحسین علیهما السلام فرمود: «اى پسر معاویه و هند و صخرا! پیش از این که به دنیا بیایى پیغمبرى و حکومت از آن پدر و نیاکان من بوده است. روز بدر، احد و احزاب، پرچم رسول الله‏صلى الله علیه وآله در دست پدر من بود و پدر و جد تو پرچم کفار را در دست داشتند. سپس فرمود: اى یزید! اگر مى‏دانستى چه کرده‏اى و بر سر پدر و برادر و عموزاده‏ها و خاندان من چه آورده‏اى به کوه‏ها مى‏گریختى و بر ریگ‏ها مى‏خفتى و بانگ و فریاد بر مى‏داشتى.» (34)
یزید از خطیب دربار خواست تا بر منبر رود و از امام حسین علیه السلام و حضرت على‏علیه السلام بد بگوید و او طبق دستورش عمل کرد.
امام سجاد علیه السلام از گستاخى خطیب برآشفت و فرمود:
«خداوند جایگاهت را آتش دوزخ قرار دهد.»
هنگامى که سخنان خطیب مزدور به پایان رسید، امام سجاد علیه السلام خطاب به یزید گفت: «سخنگوى شما آن چه را خواست، به ما نسبت داد. به من هم اجازه بده تا با مردم سخن بگویم.»
ابتدا یزید رضایت نداد تا این که بنا به اصرار اطرافیان و حاضران در مجلس و یکى از فرزندان خلیفه، یزید به امام علیه السلام اجازه داد و گفت: منبر برو و از آن چه پدرت کرد، معذرت بخواه.
خطبه معروف امام عارفان
امام سجاد علیه السلام از پله منبر بالا رفت و خطبه‏اى را با نواى گرم توحیدى بیان کرد که در این جا به فرازى از آن خطبه مى‏پردازیم:
«انا بن مکه و منى، انا بن الزمزم و الصفا; انا بن محمد المصطفى; انا بن على المرتضى; انا بن فاطمه الزهراء ...; (35)
من فرزند مکه و منایم; من فرزند زمزم و صفایم; من فرزند محمد مصطفایم; من فرزند على مرتضایم; من فرزند فاطمه زهرایم ... . »
امام زین‏العابدین همچنان به معرفى خویش ادامه داد، تا آن جا که صداى مردم به گریه بلند شد و ارکان کاخ یزید به لرزه درآمد و یزید از تحت تاثیر قرار گرفتن مردم سخت‏بیمناک شد، از این رو براى قطع کردن سخنان امام علیه السلام به مؤذن دستور اذان داد.
مؤذن دربار برخاست و با صدایى که همه مى‏شنیدند، اذان گفت.
وقتى به اشهد ان محمدا رسول الله‏صلى الله علیه وآله رسید، امام که هنوز بر بالاى منبر قرار داشت، خطاب به یزید فرمود: «اى یزید! این محمدصلى الله علیه وآله که هم اکنون نامش را مؤذن بر زبان آورد و به پیامبرى او گواهى داد، جد توست‏یا جد من است؟ اگر بگویى پیامبرصلى الله علیه وآله جد توست، دروغ گفته‏اى و کفر ورزیده‏اى و اگر باور دارى که پیامبرصلى الله علیه وآله جد من است، پس چرا و به چه جرمى خاندان او را کشتى؟» (36)
آرى بزرگ مبلغ نهضت عاشورا رسالت‏خویش را به نحو شایسته ایفا نمود و چهره مجلس را با تبلیغ رساى خود دگرگون کرد و مجلس یزید با رسوایى خاندان بنى‏امیه و یزید بن معاویه پایان یافت.
بازتاب خطبه امام سجاد علیه السلام
سخنان بزرگ مبلغان اسلام; حضرت سجادعلیه السلام و زیبب کبرى‏علیها السلام چنان در روحیه مردم شام تاثیر گذاشت که انقلاب به پا کرد. شامیان دریافتند کسانى که با چنین وضع فجیعى در کربلا شهید شدند، شورشى نبودند. آنان خاندان کسى هستند که یزید به نام وى بر مسلمانان حکومت مى‏کند.
مؤذن دربار به یزید اعتراض کرد و با شگفتى پرسید: «تو که مى‏دانستى این‏ها فرزندان پیامبر هستند، به چه علت آنان را کشتى و دستور دادى اموال آنان را غارت کنند؟» (37)
عالم یهودى که در مجلس یزید بود، پس از شنیدن سخنان امام سجادعلیه السلام از یزید پرسید: «این جوان کیست؟» یزید گفت: «فرزند حسین‏علیه السلام.» یهودى گفت: «کدام حسین؟...» آن قدر پرسید تا دانست این‏ها از خاندان پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله هستند. حسین کسى است که مظلومانه در کربلا به شهادت رسیده و او فرزند دختر رسول الله‏صلى الله علیه وآله است. یزید را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «شما دیروز از پیامبرتان جدا شدید و امروز فرزندش را کشتید!» (38)
عکس‏العمل یزید
یزید در برابر سرزنش دیگران مجبور شد تا از موضع جابرانه و ظالمانه خود دست‏بردارد و از آن چه نسبت‏به خاندان پیامبرصلى الله علیه وآله انجام داده است، معذرت خواهى کند (39) و مسؤولیت‏شهادت امام حسین‏علیه السلام و یارانش را به گردن فرماندار کوفه یعنى، عبیدالله بن زیاد پسر مرجانه بیندازد. (40) ضمن اظهار ندامت از عملکرد خود و لعنت‏بر پسر مرجانه، از امام سجادعلیه السلام مى‏خواهد که اگر درخواست‏یا پیشنهادى دارد، بنویسد تا آن را انجام دهد. (41)
بدیهى مى‏نماید که نخستین تقاضاى امام سجادعلیه السلام و دیگر اسراى کربلا، سوگوارى براى شهیدان به خاک آرمیده‏شان در سرزمین گلگون نینوا و بازگشت‏به شهر پیامبرصلى الله علیه وآله، مدینه، شهر خاطره‏هاى زنده شهیدانشان باشد.
مدت توقف امام سجادعلیه السلام واسراى خاندان پیامبرصلى الله علیه وآله را در شام از ده روز تا یک ماه نوشته‏اند. (42)
شهادت امام سجاد علیه السلام
اسوه علم و حلم، امام زین‏العابدین‏علیه السلام، پس از یک عمر مجاهدت در راه خدا و پس از ابلاغ پیام عاشورا به جوامع بشرى، به دست هشام و یا ولیدبن عبدالملک مسموم (43) و در (25 محرم سال 95 ه ق) به شهادت رسید و بدن مطهرش را در کنار تربت پاک امام حسن مجتبى‏علیه السلام در بقیع به خاک سپردند.

27) امالى شیخ طوسى، ج 2، ص 290.
28) سیر اعلام النبلا، ج 3، ص 216.
29) بحارالانوار، ج 45، ص 131.
30) حدید، 22 - 23.
31) شورى/ 30.
32) تاریخ طبرى، ج 7، ص 376 و بلاذرى، ج 2، ص 220.
33) بحارالانوار، ج 45، ص 175.
34) تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص 86.
35) مقاتل الطالبین، ج 2، ص 121; احتجاج طبرسى، ج 2، ص 310 و مقتل خوارزمى، ج 2، ص 69.
36) همان.
37) ترجمه مقتل ابى مخنف، ص 197.
38) بحارالانوار، ج 45، ص 139.
39) طبقات ابن سعد، ج 5، ص 157.
40) ترجمه مقتل ابى مخنف، ص 198.
41) تاریخ طبرى، ج 7، ص 378 و احتجاج، ج 2، ص 311.
42) امام سجادعلیه السلام، جمال نیایشگران، احمد ترابى، ص 135.
43) دلائل الامامه، ص 80 و فصول المهمه، ص 208


  




نویسنده : ترنم در تاریخ دوشنبه 90/10/5
خبرخوان سایت
دوستان من
  1. خانواده ی خانه
    خورشید تابنده عشق
    لنگه کفش
    شین مثل شعور
    من وآینده من
    فرزانگان امیدوار
    ###@وطنم جزین@###
    شهر عشق
    برادرم ... جایت همیشه سبز ...
    PARSTIN ... MUSIC
    جاده های مه آلود
    کلبه بصیرت
    بلوچستان
    هم نفس
    سیب خیال
    آسمون آبی چهاربرج
    محفل آشنایان((IMAN))
    ««««« شب های تهران »»»»»
    نشریه حضور
    جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
    نگاهی نو به مشاوره
    سرچشمه عدالت و فضیـلت ؛ امام مهــدی علیه السلام
    ساده دل
    تصویر سازی و طراحی کتاب کودک 09128546268 09128546268
    ****شهرستان بجنورد****
    عشق الهی
    آقاشیر
    اتشنشانی بنادر کشور
    برترین لحظه ها
    وبلاگ مسجد و دارالشفاء صاحب الزمان علیه السلام کوی راه حق اصفهان
    هیئت بیت العباس (ع) روستای المشیر
    نمایندگی دوربین های مداربسته
    طراوت باران
    السلام علیکم یا اهل بیت النبوه
    مینودشت
    عشق مشعلدار
    سارا احمدی
    بیصدا ترازسکوت...
    دیوانه
    ►▌ رنگارنگ ▌ ◄
    .: شهر عشق :.
    پیامنمای جامع
    بوی سیب
    هدهد
    کارشناس مدیریت دولتی
    پاتوق دوستان
    بنده ی ناچیز خدا
    رفقا
    خدا میدونی دوستت دارم؟؟؟
    ردِ پای خط خطی های من
    دوستدار علمدار
    دلتنگ احساس تو
    نور اهلبیت (ع)
    پایگاه مرجع شهیدان باکری
    ستاره سهیل
    انسان جاری
    غزل عشق
    خون شهدا
    پرستاری 91
    جرعه ای از شراب عشق
    حضورعشق
    مرام و معرفت
    صدای دل...
    شبستان
    دل شکســــته
    سه قدم مانده به....
    یامهدی
    به‌دونه
    دل نوشته
    دفتر تقدیر
    S&N 0511
    خدمات کامپیوتری ولیعصر (عج) روستای باغ آسیا
    عشق
    ترخون
    Manna
    دریایی از غم
    بیانات و سخنان رهبری
    ارواحنا فداک یا زینب
    دلنوشته های من
    اواز قطره
    گل یا پوچ2؟
    یه دختره تنها
    جون عزیزت بیاتو...
    به نام خدا
    بزرگترین سایت خنده بازار.خنده. شوخی. طنز.خنده دار
    رویای بارانی
    ऌ عاشق بی معشوق ऌ
    تـــــــکـــبـــیــر
    گل خشک
    جیغ بنفش در ساعت 25
    ستاره طلایی
    آن دنیا 13
    جایی برای خنده وشادی و تفریح
    عاشق روح الله
    تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
    I AM WHAT I AM
    نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
    من،منم.من مثل هیچکس نیستم
    Tarranome Ziba
    شاه تور
    هر چی تو فکرته
    غزلیات محسن نصیری(هامون)
    ღღ♥دنیای بارانی♥ღღ
    ایـــــــران آزاد
    wanted
    ܓ✿ دنـیــــای مـــــــن
    دهکده علم و فناوری
    دُرُخـــــــــــــــــــــــش
    وبلاگ دختر بسرای باحال ایرونی
    عشق یعنی ...
    رهبرم سید علی
    اخراجیها
    به یادتم
    شب های دلتنگی تو
    روان شناسی * 心理学 * psychology
    دوستانه
    زنگ تفریح
    هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
    نیلوفر مرداب
    مهربانی
    آزاد
    •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
    محبین
    دردودل
    ღஜღمطالب و عکس های جالب و زیبا و دیدنی
    عشق به خدا ادامه داره
    عرفان وادب
    .:: مــــهــــــدویــــــــت ::.
    allah is my lord
    یک عاشقانه ی ساده برای من......
    خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا
    ღღدخــــتــــــرصــــورتـــــیღღ
    مهدی یاران
    علمی/مدارات الکترونیک/تازه های فناوری اطلاعات
    جوک ، اس ام اس ، عکس باحال
    بهار عشق
    عشق بزرگ ترین دروغ دنیاست
    دل شکسته
    دوستی
    یاس...
    دو دو(دایی) اری
    تنها تر از همیشه
    آموزش گام به گام هنر جدید ربان دوزی
    رضا ب.ی.م.ک.س.
    ღ♥ღ من و تو ღ♥ღ
    آتش دل
    یاور 313
    رویایی زندگی کردن...
    نسیم لوکس ...... یزد
    پر شکسته
    تینا
    دختران حوا
    ردپای عشق
    کفر نامه کارو
    ... فقط حرف حساب
    ►▌ ....عسا قلم....▌ ◄
    عاشقی
    لبخندکودکی
    عشق پنهان
    قوطی عطار
    کافه ترانزیــــــــت
    طراحی چهره
    Chamran University Accounting Association
    جامع ترین وبلاگ خبری
    پیامبران عفاف
    بهترین دوست
    پنجــــــره هایــ بستهـــ
    فروش خوکچه هندی
    فقط خدا
    داستان یک روز
    خبرهای ورزشی
    fall in love
    مناجات با عشق
    فهادانــ
    شیدایی
    هرچه دل تنگم بخواهد
    معرکه همون قلقلک
    سرباز ولایت
    فقط من برای تو
    bestha
    your memoirs
    شورای شهراندیشه
    پایان من
    کهکشان
    زازران
    من وتو
    هیئت عزاداری آسمانیان فاطمه زهرا
    اسراء
    * امام مبین *
    قصر حبـابی
    منتظر
    دهاتی
    fazestan
    دل سوخته
    رویای زیبا ...
    شاخه نبات
    کشتی کج
    سحر
    شاهراه عشق علم معرفت
    غریب مادر
    ایـــــــــــران مــــــــن
    باران
    طراحی سایت
    صدای پای انتظار
    جنبش اینترنتی
    فدائیان تو
    سیب سرخ
    مهدی یاران
    مقام معظم رهبری
    شیعه شناسی
    دل نوشته
    کلوب آگهی
    مجله شبانه باشگاه خبرنگاران
    ::عمار ولایت::
    تی شرت محرم
    4دیواری عشق
    خداحافظ عشق
    ⓿⏝⓿عاشق یک لحظه نگاهت ⓿⏝⓿
    عاشقانه های یه خل و چل
    دانلود رمان های ایرانی و عاشقانه
    رسانه فرهنگی موسیقی مـــلـــودیـــ ها!
    خیلی هم عالی
    حقانیت حضرت امیر
    آموزش خیاطی
    آموزش تست زدن کنکور
    انجمن وبلاگنویسان مشهد
    *** SoKoOtE MaHz ***
    همیشه ابری
    آموزش گیتار ، خوانندگی ، سلف‍ژ ، آکورد ،تبلچر ، نت ، آرپژ ،جدید
    جالب انگیزناک
    معماری نوین
    هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
    °°FoReVEr••
    معماری
  2. آپلود عکس
  3. طراحی اختصاصی قالب
  4. ابزار وبلاگ
  5. ابزار وبلاگ
  6. نایت ملودی
پیوندهای روزانه
آرشیو سایت
سایر امکانات
بازدید امروز: 28
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 245910